fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

حالم بهتر شده خیلی بهتز زندگی همچنان سخت میگیره و آدمایی هستن که هنوز با تمام دردی که میبینند میکشم زخم میزنند و دردم را تازه میکنند من چاره ندارم جز گذشتم و فکر کردن به اینکه انها بیمارن بیمار عقده هایشان وگرنه تمام انسان ها چیزهایی هست که نداشته باشند نقص همه جا هست هیچکس کامل نیست و من درد میکشم از تمام دردهایی که زمانه من را با انها اشنا میکند و درد میکشم از انسان هایی که در اوج درد زخم ها را پیدا میکنند و نمک می پاشند . قوه دوست داشتنم را نسبت به تک تک شان از دست دادم دلم برای این همه بیرحمیشان میگیرد و دیگر انسان جواب دادن نیستم روز هایی بود که تاوان تمام بد بودنشان را نه به خدا نه به چرخش روزگار واگذار نمی کردم جوای های هوی بود ولی الان نه دیگر حال جنگ ندارم حال جواب دادن ندارم میدانم حتی اگر من هم نخواهم گردش ایام تاوان پاداششان را می دهد قانون دنیا همین است. ولی هیچ وقت تا لحظه مرگ یادم نمی رود که چگونه بی پناهم دیدند و در شهر غریب عذابم دادند .

بلند شدم درسم را دوباره شروع کردم میخوانم لحظه هایی هست که هیچ چیز نمی فهمم دردهایم طاقتم را از بین می برد ولی باز میخوانم احساس میکنم من مجازاتم ادامه دادن است به هر قیمتی گاهی احساس میکنم خدا نیست او هم به همان هایی پیوسته که زخم میزنند ولی ته قلبم میدانم هست و کمکم می کند که ارام بگیرم و بلند شوم خدا کند پایان تمام این روزها سربلند بیرون بیایم.

۳۰ آبان ۹۷ ، ۰۱:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکجا شنیدم اگر وظیفه ات را درست انجام بدی احساس رضایت و ارمش میکنی هر روز دارم تلاش میکنی این اندوه رو از بین ببرم ولی انگار توانش رو ندارم دارم حل میشم توی درد و راهی نیست جز بلند شدن پاهام توان خودشون رو برای جنگیدن از دست دادن فردا ازمون ازمایشی دارم میخوام برم با اینکه میدونم چیز زیادی نمی دونم ولی انگار میخوام هر طور شده ادامه بدم میخوام بلند شم نمی دونم میتونم یا نه نمی دونم چی میشه امیدوارم همه چیز درست بشه .

۲۴ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعد از مرگ داییم احساس میکردم دنیا هیچ عدالتی نداره احساس میکردم حقم نیست یک ماه گذشت درگیر مریضی خواهرم بودم و زندگیه بهم ریخته خودم بالاخره تونستم خودم رو جمع کنم تا اینکه منتظر روز تولدم بودم تا دوباره شروع کنم تا ارزو کنم همچنان درس میخوندم با انگیزه خودم و تواناییم رو دوباره داشتم پیدا میکردم ولی یه صاعقه کافی بود که دوباره زمین گیر بشم و یه بار سنگین رو بعد از فوت کردن شمع های تولدم دوباره تجربه کنم مرگ عموم فرای باورم بود درست شب تولدم احساس میکنم دارم قوی میشم به بهای چی ؟

فردا دوباره بلند میشم و مطمئنا دوباره مجبورم زندگی کنم و دوباره بجنگم ولی احساس میکنم به نیرو احتیاج دارم به باور خودم مسلما تقصیر خدا نیست مشکلات من مقصر خودم هستم که توان کنار امدن ندارم دوست دارم ادامه بدم لبخند بزنم و از تمام موانع زندگیم با لبخند بگذرم و نذارم دنیا انسان بودن رو ازم بگیره کسی مقصر دردو رنج من نیست من باید کنار بیام من پاداش صبرم رو همیشه گرفتم روزهای سخت زندگیم قدرتی که خدا بهم عطا کرده حس کردم حالا نباید شکست بخورم باسد بلند شم کارم من اینجا تموم نمیشه.

۲۲ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عموم فوت کرد دوستم فهمیدم که چقدر غم بزرگی رو تحمل میکنم اون شب جشن گرفته بود تسلیت نگفت از دردم شاد شد ازش دلخور نیستم چون دیگه دوستم نیست فقط دلم میخواد بدونه این زمین گرده عجیب گرده یک روز پس تمام این روزها یقه اش رو میگیره مطمئنم .

۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیشب شب تولدم بود روزش رفتم امام زاده صالح ولی اینقدر دلم گرفته بود که اونجا هم ارومم نگرفت هیچ وقت اسمون تهران اینقدر دلگیر نبود حالم خیلی بد بود و فکر میکردم به خاطر اینکه برادرم روز تولدم رو تبریک نگفته اینقدر ناراحتم شب برگشتم خوابگاه یک کیک گرفتم و شب شمع های تولدم رو فوت کردم و آرزو کردم دوست داشتم لیستی از تمام ارزوهایی که میخوام توی این سن بهش برسم بنویسم ولی نشد فهمیدم عموم حالش خیلی بده و بیمارستان و میخواد منو ببینه وساعت پنج صبح فهمیدم همون دیشب فوت کرده بوده و برای اولین بار دلم از هر چی اشک بود خالی نمی شد قلبم اروم نمی گرفت راه تهران هیچ وقت در نظرم اینقدر طولانی نبود هیچ وقت اینطور زجه نزده بودم من هیچ وقت مثل امشب نبودم دلتنگم برای صداش و نگاهش همانطور بیخیال همه چیز دست بندازه گردنم و بگه از ما دوتا عکس بگیرید یا بهم نگاه کنه بگه این لباسا چین پوشیدی خجالت نمی کشی و من بگم عمو مثل گلای توی باغچه شدم و حالا دلتنگ توام همین شب اول دلتنگم خیلی زیاد حضورت رو احساس میکنم خیلی زیاد به نظرم همیشه ۱۳ آبان فقط به شوخی خواهر و برادرم نحس نیست الان برام یه غم سنگینه خیلی سنگین همیشه یادم میمونه شب تولدم کی رو از دست دادم همیشه یادم میمونه هدیه تولدی که من از خدا خواستم این نبود ولی این بدترین هدیه تولد کمام زندگیم بود.



۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۰:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به نقطه پذیرش رسیدم یکبار سه سال پیش سال ۹۴ توی همین خیابونی که الان زندگی میکنیم به این نقطه رسیده بودم منتهی فقط ده ساعت شایدم کمتر این حس رو تجربه کردم.

امسال وقتی دویدم و نرسیدم وقتی دوتا  از عزیزترین انسان های زندگیم رو از دست دادم وقتی خواهرم بیمارشد خانوادم ارامش رو از دست داد خودم رو برای همه چیز اماده کردم ولی هنوز احساس میکنم یک چیز پابرجاست حسم به زندگی و آرزوهام هنوز آماده ام برای تلاش کردن هنوز نفس و توان جنگیدن دارم ترس هم دارم ولی یک چیز هست که تمام این ها را کم رنگ میکند و آن هم شاید ایمان است به یک روز رسیدن و به یک روز ارامش را تجربه ک دن من هنوز هم امیدوارم.

۱۲ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل نداشتن باور می مونه مثل اینکه از دنیا تقاضای زیادی داری در حالی که برای بقیه مثل نفس کشیدن راحت بود مادرت پشت کرده غصه های فراوانی توی این خونه موج میزنه سعی میکنه همه چیز درست باشه ولی هیچ چیز درست نیست منی که خانواده ام را دوست دارم و از این شهر بیزارم منی که تمام وجودم وقتی اینجاست نرسیدن را فریاد میزند و خسته ام از دعاهای شبانه و هر روز نا امید بودن و بیزارم از دختری که تمام نداشته های من را دارد خدایا من دیده ام انسان های محتاج به اخر خط رسیده را من نگاه های خسته را دیده ام‌که امیدی بوده دیروز تمام مدت فکر میکردم این خانه تا ویران شدن راهی ندارد حالا خودم هم تا ویران شدن راهی ندارم .

۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۶:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چهل روز رفتم خوابگاه حس آدم فراری رو داشتم که از تمام مشکلات فرار میکرد بیماری درد ها.

دیروز برگشتم و حالا با خانه ای رو به رو هستم که تا ویران شدنش راهی نمانده خواهر بیماری مادری افسرده پدری که از شب ها با قرص قلب میخوابد و خواهری که نزدیک سن بلوغش است و طی همین دو روز دوبار برای تو گریه کرده که خانه را دوست ندارد که مدرسه بهتر است که کاش به دنیا نیامده بود و تو این دو روز راه رفته ای درد ها را دیده ای و حتی فرصت نداشته ای برای درد هایشان گریه کنی فقط لبخند زده ام و تحمل کرده ام حالا با هزاران فکر و خیال خوابیده ام و میدانم از فردای همین امشب هر روز زندگیم میشود فکر اخر هفته و امدن و رفتن تا شاید این خانه دوباره جان بگیرد.

۱۰ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر