حالم بهتر شده خیلی بهتز زندگی همچنان سخت میگیره و آدمایی هستن که هنوز با تمام دردی که میبینند میکشم زخم میزنند و دردم را تازه میکنند من چاره ندارم جز گذشتم و فکر کردن به اینکه انها بیمارن بیمار عقده هایشان وگرنه تمام انسان ها چیزهایی هست که نداشته باشند نقص همه جا هست هیچکس کامل نیست و من درد میکشم از تمام دردهایی که زمانه من را با انها اشنا میکند و درد میکشم از انسان هایی که در اوج درد زخم ها را پیدا میکنند و نمک می پاشند . قوه دوست داشتنم را نسبت به تک تک شان از دست دادم دلم برای این همه بیرحمیشان میگیرد و دیگر انسان جواب دادن نیستم روز هایی بود که تاوان تمام بد بودنشان را نه به خدا نه به چرخش روزگار واگذار نمی کردم جوای های هوی بود ولی الان نه دیگر حال جنگ ندارم حال جواب دادن ندارم میدانم حتی اگر من هم نخواهم گردش ایام تاوان پاداششان را می دهد قانون دنیا همین است. ولی هیچ وقت تا لحظه مرگ یادم نمی رود که چگونه بی پناهم دیدند و در شهر غریب عذابم دادند .
بلند شدم درسم را دوباره شروع کردم میخوانم لحظه هایی هست که هیچ چیز نمی فهمم دردهایم طاقتم را از بین می برد ولی باز میخوانم احساس میکنم من مجازاتم ادامه دادن است به هر قیمتی گاهی احساس میکنم خدا نیست او هم به همان هایی پیوسته که زخم میزنند ولی ته قلبم میدانم هست و کمکم می کند که ارام بگیرم و بلند شوم خدا کند پایان تمام این روزها سربلند بیرون بیایم.