دیروز برگشتم به خونم گلای توی حیاط زرد شده بودن از بی آبی با خودم گفتم رفتم و برگشتم آبشون میدم خونه خالی بود همیشه میترسیدم یک روز برگردم و تو و داشته های تو نباشن اینبار خودت نبودی ولی تمام چیزهای مربوط به تو بودن برگشتم گلا رو آب داده بودن دوست داشتم خودم آبشون بدم وسایلم رو برداشتم پدرم توی ماشین منتظرم بود در حیاط رو بستم پدرت با ساک لباس رسید سلام و احوال کردیم گفت تازه از مسافرت برگشتم سوار ماشین شدم و برگشتیم تمام طول راه با خودم عهد کردم که احساسم رو بزارم کنار زندگی کنم من بابت زندگی خودم به خودم مدیونم میفهمی تا یکجا میتونم خودم رو نادیده بگیرم تا یکجا میتونم هرشب درد رو به این تن و روح وارد کنم از یکجا به بعد دلم میخواد دست قلبم رو بگیرم بردارم ببرم به یکجای دور تا آروم بگیره تا حالش خوب بشه تا درمان بشه بعد برگردم ادامه بدم من چندین بار دست این قلب رو گرفتم و رفتم و باز برگشتم تو بودی و دوباره ضربان گرفت و کوبید اینبار اگر برگردم و باسی نمیزارم هیچ اتفاقی باعث پایان بودنت بشه نمیزارم هیچ وقت نبودت رو تحمل کنم همه وجودم رو برای این بودن و تا ابد بودن میزارم اینبار اگر تو بخوای .