fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

آدم هایی که زخم میزنند حرف میزنند ادعا میکنند و تو جز لبخند و سکوت حرفی برای گفتن نداری چون دوستشان داری و احترامی هست که نمی خواهی با نادانی او از بین برود در حالی که فقط تو می دانی چقدر جلوتر از تو زندگی میکنند چقدر داشته هایشان بیشتر از توست و خودشان خبر ندارن در حالی که نمی دانند تو در چهار دیواری این شهر چگونه رشد کرده ای چگونه هربار تنهایی و بی کسی مستقل بودن را به تو یاد داده و حتی روزهای سختت را کنار ادم هایی بوده ای بی تجربه تر از خودت نمی دانند داشته های انها تمام ارزوی توست ارزویی که انقدر محقق نشد به حسرت پیوست و بعد فراموش شد و هنوز درد نداشتنش هر لحظه که یادت می افتد اهت را به اسمان می کشد روز سیزده بدر وقتی همه شادو خندان دور هم جمع می شوند و تو مقل غریبه ای از مریخ باید بمانی لبخند بزنی و در اوج تنهایی وقتی کسی نیست بنشینی سر سجاده برای عزیز از دست رفته ای اشک بریزی و مدام بگویی خدایا خسته شدم استقامتم تمام شده مگر نمی بینی نمی بینی هر بار چگونه میشکنم و در پایان تما اشک هایم می شود خواب خواب و خواب.

فکر میکنند نمی فهمم احساس میکنم ناراحت میشوند با درد نبونت هنوز روی پاهایم ایستاده ام و زندگی میکنم نمی دانند چه شب ها امدنت را از خدا خواسته ام نمیدانند دوسال است دعاهایم گوش فلک را پر کرده است و هیچ اثری از امدنت نیست هیچ اثری گاهی به دعاهایم شک میکنم به تک تک ایه ها شک میکنم من تمام جانم را در تکتک شان ریختم و برای خدایم فرستادم که بیای و نیامدی نمی دانند تمام شهر را برای پیدا کردنت گشته ام و هنوز هم میگردم ولی این روزها حسرت بودنت خیلی کم شده انقدر کم که دیگر امیدی نیست امسال انگار دارم یاد میگیرم چگونه می شود بدون تو لذت برد زندگی کرد درس خواند لبخند زد به چشمان استادم نگاه کنم حرف بزنم تحلیل کنم سئوال بپرسم دیگر سکوت دارد تمام میشود و درد نبودنت عادت عادتی که درد نمی فهمد دیگر می دانم می آیی ولی می دانم روزی می آیی که دیگر نمی خواهمت و انروز مطمئم انروز اگر ادامه همین روزها باشد دیگر این من منتظر چشم انتظارت نیست انقدر ریشه دارم که نیاز به با تو رشد کردن و کامل شدن ندارم .

لبخند و بی اعتنایی یک آدم به داشته هایت نشانه نخواستنشان نیست نشانه این است که پذیرفته انها برای او نیستند .

۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناامیدی بدترین درد زندگی انسانه چیزی که بعدش تو بی چاره تمام عالم خواهی شد بعد از تمام اتفاقات سال گذشته وقتی دو هفته به کنکور مانده و تو خسته تر و تسلیم تر از همیشه با خودت بگوی چه میشد اگر تابستان بود چه میشد اگر زمانش بیشتر بود و فارق از تمام دنیا درصد تک تک درس هایت را نگاه کنی و افسوس بخوری وسط اشوب زندگیم خدایی احساس نمی کردم وقتی هر ماه مرگ عزیزی را به چشم میدیدم خدایی نبود وقتی خواهرم بیمارستان بود خدایی نبود وقتی زیر شانه هایش را برای راه رفتن میگرفتم خدایی نبود وقتی خواستگار می آمد کنایه میزد نیش میزد و لبخندم را به غم تبدیل میکرد خدایی نبود وقتی زانو زدم و دستی نبود بلندم کند خدایی نبود وقتی سرگردان راه رو های بیمارستان را تک به تک میگذراندم وقتی دسته گل هایم همه پشت در اتاق ها پژمرده می شد خدایی نبود وقتی مرگ تک تک روزهایم را می دیدم وقتی دوستان در حال شادی و رقص بودن و من دلمرده تر از همیشه به اینده نا معلومم نگاه میکردم ودلم نمی خواست به خدا بگوبم چه کنم وقتی وسط ارزوهای محالم دستانم را بلند میکردم و التماس میکردم خدایی نبود وقتی هنوز امروزم را به خاطر تصور حال بد خواهرم از دست میدهم خدایی نیست .

نمی دانم بود یا نبود شاید کناری ایستاده بود و نگاهم میکرد شاید می خواست توانم را بسنجد هر چند وقتی اولین بار زانو هایم از درد خم شد برلی دومین بار حرفی با خدا نداشتم جز گریه و حس رها شدن و حال این روز هایم پر از حس بد بودن خودم است پر از جدایی و تنهایی پر از راه هایی که نمی دانم چقدر مقصر هستم ولی میدانم که درست نبودند .

الان انگار خدایی هست برای دومین بار حس کردم خدایی هست وقتی دو هفته زندگیم به دوماه تبدیل شد حس کردم خدایی هست وقتی ارزوی هشت ساله ام در حال محقق شدن است میفهمم خدایی هست شاید خدا فقط برای من معنی تمام اتفاق های خوب زندگیم باشد نمی دانم ولی الان احساس میکنم گاهی نگاهم میکند فقط گاهی یادمه یک روز از شدت حال بدم گناهی مرتکب شوم و بعد با خودم گفتم گناه تو تاوان دارد بعد به این نتیجه رسیدم که بدتر از این هم بیاید دیگر پهم نیست من نه خدایی دارم نه اعتقادی سیل بیاید بنیادم را ببرد سخت تر از این روزها را من هزار بار در ذهنم تصور میکنم چون نمی خواهم این بار دوباره از روزگار رکب بخورم هر چند زندگی حریف قدریست .

شکر نمی دانم حکمتت چه بود نمی خواهم هم بدانم فقط میدانم همه چیز گذشت و میگذرد و خدایا شکرت که میگذرد.

۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زندگی میگذره و من تازه فهمیدم چقدر غیر قابل پیش بینیه همه اتفاقاتی که با تمام وجود تلاش کردم که نیوفتن افتادن و تلاشم هیچ فایده لی نداشت سخته خودت رو بسپاری به دست باد ولی گاهی چاره ای نیست با تمام فرسودگیم با تمام وحود تلاش میکنم ولی اصراری در کار نیست شدم نمونه بارز هرچه باداباد .

عکس عروسیه یکی از بچه های خوابگاه رو دیدم انقدر ذوق کردم به خاطر حس خوبش به عارفه میگم احساس میکنم خوشحالم واین خوشحالی به نظرم برای ته خط بودنه ته خط تمام چیزهایی که ازشون میترسیدم البته هنوز هست چیزایی که بترسم ولی دیگه مهم نیست این ترس چون خیلی بی حسم .

مادرم به شدت اوضاع بدی داره به همه زخم میزنه چون خودش به شدت زخم خورده بهش حق نمیدم چون گاهی حرفاش من رو مثل امشب از پا می اندازه .

میخوام دیگه برم پایین درس بخونم روزای کمی تا کنکور مونده

۲۱ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سال ۹۸ شروع شد و تمام خوبی و بدیش را سپردیم به دست همان سال آمدیم به ۹۸ .

استرس و اضطراب این روزها قابل بیان نیست هر روز تلاشی سخت تر از دیروز برای کنکوری که تمام امیدم شده است و هیچ راه دیگری نمی بینم هر روز تلاش هر روز اضطراب و هر روز تنهاتر .

دوست ندارم تسلیم شوم هر بار با تمام سختی گاهی برنده بودم و گاهی بازنده ولی اینبار از ان روزها نیست باید برنده باشم .

تازه اهنگ های شاد را پیدا کردم تازه امسال یاد گرفتم که باید نسبت به ریتم اهنگ ها واکنش نشان داد تازه امسال به اهنگ رقص علاقه مند شدم دوست دارم امسال همه چیز را تجربه کنم تمام چیزهای خوب را موفقیت عشق تلاش هر چیزی که زندگی را رنگ می دهد .

۹۷ هر روز دعا میکردم فردا بدتر از امروزم نباشد ولی حالا میدانم که چطور درد را بکشم و روزم را بهتر کنم دنیای درس و مطالعه ارامم میکند انگار به روحم غذایی میدهم که ارام میگیرد سکوت میکند روحم پر از تنشه پر از بیقراری همین نا ارامی مرا کشاند به تهران همین ناارامی نگذاشت معنی احساس را بفهمم مدام فقط میخواست برسد و وقتی رسید باز هم ارام نبود نقطه هایی در زندگی هست که دوست دارم از ته دل بخندم از ته دل ارام باشم بخوابم و امسال دوست دارم برای اولین معنی احساس را بفهمم این را نیاز دارم .

همیشه لباس هایم رنگ شادند همیشه امسال میخواهم روزهایم هم شاد باشند همه پر از رنگ از خاکستری مایل به سفید خسته ام انگار دبگر خیلی بی تفاوت به دردها واکنش نشان نی دهم انگار روزهای خوب نمی دانم کجا هستند.

دختر داییم میگه من یه دختری رو میشناختم میومد روستا دونه دونه سبزی های خوراکی رو میچید میومد خوته تمیزشون میکرد یه دختری بود لباساش رو با دست می شست روی بند پهن میکرد احساس میکنم اون ادم یکی دیگه بود نه تو تو یکی دیگه هستی اون ادم کجاست ؟

نمی دونم باید یکبار دیگه شزوع کنم به زندگی من گم شدم تحلیل رفتم بین تمام دلمشغولی های زندگی و بشدت تغییر کردم یه حاشیه امن بین دور خورم و دنیای خودم کشیدم و نشستم وسط میدونم تا تونستم تلاش کشیدم و احساس کردم کار درست یعنی همین .

عزیز که مرد انگار همه چیز مرد من شدم همون ادم پر از عذاب وجدان مادرم میگفت فکر میکنی خوشبختی ؟

نمی دونم فقط پیدونم دارم زندگی میکنم همین .

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر