آدم هایی که زخم میزنند حرف میزنند ادعا میکنند و تو جز لبخند و سکوت حرفی برای گفتن نداری چون دوستشان داری و احترامی هست که نمی خواهی با نادانی او از بین برود در حالی که فقط تو می دانی چقدر جلوتر از تو زندگی میکنند چقدر داشته هایشان بیشتر از توست و خودشان خبر ندارن در حالی که نمی دانند تو در چهار دیواری این شهر چگونه رشد کرده ای چگونه هربار تنهایی و بی کسی مستقل بودن را به تو یاد داده و حتی روزهای سختت را کنار ادم هایی بوده ای بی تجربه تر از خودت نمی دانند داشته های انها تمام ارزوی توست ارزویی که انقدر محقق نشد به حسرت پیوست و بعد فراموش شد و هنوز درد نداشتنش هر لحظه که یادت می افتد اهت را به اسمان می کشد روز سیزده بدر وقتی همه شادو خندان دور هم جمع می شوند و تو مقل غریبه ای از مریخ باید بمانی لبخند بزنی و در اوج تنهایی وقتی کسی نیست بنشینی سر سجاده برای عزیز از دست رفته ای اشک بریزی و مدام بگویی خدایا خسته شدم استقامتم تمام شده مگر نمی بینی نمی بینی هر بار چگونه میشکنم و در پایان تما اشک هایم می شود خواب خواب و خواب.
فکر میکنند نمی فهمم احساس میکنم ناراحت میشوند با درد نبونت هنوز روی پاهایم ایستاده ام و زندگی میکنم نمی دانند چه شب ها امدنت را از خدا خواسته ام نمیدانند دوسال است دعاهایم گوش فلک را پر کرده است و هیچ اثری از امدنت نیست هیچ اثری گاهی به دعاهایم شک میکنم به تک تک ایه ها شک میکنم من تمام جانم را در تکتک شان ریختم و برای خدایم فرستادم که بیای و نیامدی نمی دانند تمام شهر را برای پیدا کردنت گشته ام و هنوز هم میگردم ولی این روزها حسرت بودنت خیلی کم شده انقدر کم که دیگر امیدی نیست امسال انگار دارم یاد میگیرم چگونه می شود بدون تو لذت برد زندگی کرد درس خواند لبخند زد به چشمان استادم نگاه کنم حرف بزنم تحلیل کنم سئوال بپرسم دیگر سکوت دارد تمام میشود و درد نبودنت عادت عادتی که درد نمی فهمد دیگر می دانم می آیی ولی می دانم روزی می آیی که دیگر نمی خواهمت و انروز مطمئم انروز اگر ادامه همین روزها باشد دیگر این من منتظر چشم انتظارت نیست انقدر ریشه دارم که نیاز به با تو رشد کردن و کامل شدن ندارم .
لبخند و بی اعتنایی یک آدم به داشته هایت نشانه نخواستنشان نیست نشانه این است که پذیرفته انها برای او نیستند .