fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پدرم زنگ زد مهمانی دعوتم کرده بودند بدنم شروع کرد به لرزیدن ترسیدم و گفتم نمی روم یک طبقه فاصله ما و انها نبود هزاران طبقه فاصله بود انها از مریخ بودن و ما از اهالی زمین همان زمینی که مردمش برای رسیدن هر روز تلاش می کنند توقع ندارند ولی ارزو زیاد دارند ظهر دعوت بودم رفتم و ظهرهای دیگر شب های دیگر تا اینکه عادت کردم دلبستم به تک تک اهالی مریخ همراه با بچه هایش خندیدم جشن گرفتم شادی کردم و هربار تجربه جدید و ارزوی بزرگتر برای رسیدن و یک روز وقتی ددتنگ مریخ بودم دوباره پدرم زنگ زد گفت مریخ پاییز شده خودم را رساندم بیمارستان فکر میکردم گل هایم هر چقدر زیبا تر باشد ممکن است بهار برگردد ولی بهار نیامد پاییز به سرحد کمال خود رسید همه چیز تمام شد رفتم مریخ خشک شده بود برای اولین بار با تمام وجود زانو زدم و اشک ریختم من بهار را دیده بودم پاییز و زمستانش وحشتناک بود من حس دوست داشتن را یکبار جایی به جز خانوادم تجربه کردم انهم نه روی زمین بلکه یک ساره دیگر حالا تمام شد من برگشتم زمین ولی دوسال و نیم انسان بودن را از مریخی ها یاد گرفتم سعی کردم و میکنم به تمام ادمهایی که دوست دارم با تمام وجود عشق هدیه دهم خدایا ممنون برای این سفر .

۱۸ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
گاهی فکر میکنم پایان روزهای بی سامان من چطور خواهد بود این همه بهم ریختگی این همه دویدن و این همه دعا به کجا خواهد رسید .
دوست دارم فکر کنم همه چیز درست میشه همه چیز یک روز میاد برگردم به پشت سرم نگاه کنم و از ته دل لبخند بزنم به تک مشکلات طی شدم و احساس کنم رها شدم کاش مرحله بعد به سختی این مرحله از زندگیم نباسه .
وقتی وارد این بخش زندگیم شدم گیج بودم وسطاش شرخوش و از مرز وسط که رد شد دیوانه شدم هر روز افتادم هر روز سعی کردم روی پام بایستم هر روز تجربه کردم هر روز احساس کردم امروز دیگه پایانشه ولی نمی دونستم تا خط پایان خیلی مونده هر روز گیج چرخیدم و با روزها هماهنگ شدم یکجا به بعد ادما کلافه ام کردن دیوانه شدم فریاد زدم هر چند محق بودم ولی بشدت عذاب وجدان گرفتم ولی باز رها کردم و گاهی بعضی ها را بخشیدم به خاطر خودم کینه بار سنگینی روی دوشم گذاشته هنوز خودم رو نبخشیدم قلبم به ارامش نمی رسه گاهی حس میکنم ضربان قلب تند نشانه بیماری قلبی شاید ارث فقط چشمام رو ازم نگرفته باشه قلبمم ازم گرفته .
همه چیز خوبه و گاهی همه چیز بد امثال کنکور دارم و پراز دغدغه فکریم پر از اتفاقای حل نشده سال پیش یکبار از هم پاشیدم فکر میکردم دیگه نمیشه بلند سد ولی بلند شدم دوست دارم برم یه جای دور دورتر از همه شاید ندیدن ادما ارومم کرد شاید دوباره خودم شدم .

۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بین تمام ادما زندگیم رو گم کردم حالا میخوام رها شم تا شاید خودم رو پیدا کنم 

۰۸ مهر ۹۷ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر