fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

امسال سال قشنگی بود هرماهش مخصوصا این سه ماه پشت سرهم اتفاقایی افتاد که نهایت ناامیدی رو باهاشون تجربه کردم ‌من آخر تمام از دست دادن ها هستم هیچ وقت به این نقطه نرسیده بودم ولی حالا دقیقا همان نقطه هستم همانجا ایستادم و به دنیایی نگاه میکنم که زنده بودن هر روز درد تازه ای دارد و مرگ هر روز پذیرشش راحت تر میشود حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه ثبت کنم به تاریخ امروز ۲۸ دی ماه ۹۷ نهایت درد رو تجربه کردم وسط قله ارزوهام سقوط کردم ناامید نیستم خسته ام و پر از رنج خیلیم خسته ام.

۲۸ دی ۹۷ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

و هر روز امیدوار بودن دل میخواهد وجود میخواهد و توانایی وقتی خسته ای و پر از غصه ادامه دادن مرد راه میخواهد به قول استادم این زندگی یک ابر زن میخواهد این زندگی وجود زندگی کردن میخواهد هیچگاه دعا نمی کنم دردم را بچشند ولی دعا میکنم ارام شوم و حداقل کمی امید در این زندگی توان بدهد برای رفتن و ادامه دادن وقتی دل کندی از تک تکشان و با خودت میگویی فراموشتان میکنم پس فراموشم کنید دروغ نیست من توان میخواهم برای زندگی خودم زندگی شما با کارهایتان ناتوانم میکند خدایا من امید دارم به همین اتفاق کوتاه من امید دارم به همین دیدار کوتاه وامید دارم به خدایی که بنده اش را نا امید نمی کند من امیدوارم به تو خدایا .

۲۳ دی ۹۷ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستم چند روز بود میگفت به یک اتفاق خوب نیاز دارم خانوادم خنثی شدن همه چز زیادی روزمره شده و اون اتفاق خوب قبولی خواهرش بود توی دانشگاه فرهنگیان .وقتی از خونه برگشت امید به زندگیش برگشته بود خوشحال بود .

من نه ته خط میدونید کجاست من مدتی اونجا خونم بود البته هنوزم هست هر روز برای کنکور تلاش میکنم ولی اتفاقات اطرافم پر از بار منفی ان مرگ مریضی حسادت توهین و خیلی چیزای دیگه پریشب دوتا امتحان داشتم حالم خوب نبود بدنم یخ بود پر از حسای بد به اضافه دوتا امتحان یه خبر خوب از طرف خانوادم مثل یک پیام بازرگانی وسط تمام خسگیام خوشحالم کرد خدایا دوست دارم بهت بگم نیاز دارم این خوشحالی ادامه دار باشه دوست دارم ایمقدر ادامه داشته باشه که دوباره بلند شم بخندم و دوباره امید رو بدست بیارم میدونم نباید منتظره معجزه بود میدونم ادم باید به توانایی خودش متکی باشه همه اینا رو هزار بار دوره کردم ولی امسال این لحظه خیلی از چیزای خوب زندگیم رو از دست دادم بدون اینکه جایگزینی براشون باشه بدون نقطه امید بدون لحظه ای ارامش و هنوز همه چیز ادامه داره امدم خوابگاه امیدوار بودم اوضاع بهتر بشه امیدوار بودم بتونم درس بخونم با انرژی فقط امیدوار بودم و هنوز هم هستم و خدایا احساس کردم باید بهت بگم نیاز دارم این خبر خوب ادامه دار باشه مثل خبرای مصیبتی که بهم وارد شد همه بدون وقفه بدون لحظه ای درنگ دوسال و نیم زندگیم رو از بین برد و نیاز دارم خبر شادی بیاد و همه ی سالای زندگیم رو توی دستاش بگیره خدایا حالا که اومده بدون دعوت اجازه بده بمونه و خوشحالم کنه.

۲۲ دی ۹۷ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شده خسته باشی و ندونی باید چکار کنی من میدونم باید چکار کنم ولی بشدت خسته ام و ناامید نمی دونم باید برای آینده چکار کرد به من باشه پنجره میکردم و خودم رو پرتاب میکردم وسط اتوبان حداقل روحم ازاد می شد زنگ نمی زدم خونه صدای گرفته مادرم رو بشنوم با خواهرم حرف بزنم و به جای یه خواهر سالم و موفق یه ادم مریض با روحیه از دست رفته جلوم باشه و یا برادری که تمام هم و غمش جمع کردن ثروت پدرت باشه و خودت از فردای خودت با تمام این ادم ها بترسی و بگی خدایا من باید چکار کنم و ندونی باید چکار کنی و دوستت بیاد از خونشون بگه از حس خوبی که دارن و من با خودم بگم من چی من توی اون خونه چه حسی دارم من چکار میکنم من دارم چطور زندگی میکنم مشکلات خودم کم نیستن من هم مانده ام خسته ام و بشدت ناامید کاش میشد به قول خواهرم پدرومادرت رو فراموش کنی و یک روز خودت رو از این زندگی راحت کنی هر روز فکر میکنی ممکنه فردا بهتر باسه و می بینز که هر روز بدتر پیشه و تو ناتوان تر گاهی ادم نیاز داره به جمع کردن انرژی حداقل برای ادامه دادن ولی من دیگه واقعا انرژی ندارم حتی مهم نیست فردا امتحان چه اتفاقی میوفته.

۱۴ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شدم مثل دونده ای که دویده دویده و الان خسته تر از همیشه گوشه ای نشسته و هنوز راه زیادی مانده تا پایان امید هست ولی از خستگیه خودش خسته است بغضی کهنه از تمام دردهایش دارد ودلش را قراری نیست عجب روزگاریست .

پدرم گفت اگر برای سعید بیایند چه میکنی باز میگویی نه؟ میخواهم بگویم نه اینبار من تسلیمم با تمام وجود تسلیمم من نه توان جنگ دارم نه چیزی مانده برای دفاع همه دنیا یک طرف بودید من و خدا طرف دیگر هنوز خدا هست ولی من نه دیگر نیستم دیگر عمویی نیست که بگوید نه دیگر برادری نیست که بگوید وصل یعنی مرگ دیگر منی نیست که بگوید به نان سفره اش اطمینان ندارم به پاکی لقمه ای که میخورم ایمان ندارم من احساسی هم دیگر ندارم این من خسته چه فرق میکند که چه نانی بخورد چه فرقی میکند که حسی باشد هیچ فرقی گاهی هزار دعا بی نتیجه است بی نتیجه بود نمی دانم.

گاهی طلب مرگ میکنم وامانده ام انگار دیگر نوری نیست خدا با تمام اقتدارش است ولی من دیگر انگار جوان نیستم دختری پیرم که تمام دنیایش نیست شده تنم پر از زخم است قلبم پر از درد است دوست ندارم این تن آرزوهایم را دفن کند دوست ندارم این تن خسته کاری کند که لحظه مرگ حسرت قرین زندگیم باشد .

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر