fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم

مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست

بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت

تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم

کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار

این موهبت رسید ز میراث فطرتم

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش

در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف

ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

دورم به صورت از در دولتسرای تو

لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان

در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم

۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه چیز برمیگرده به یک تصمیم به یک حس که بعدش همه چیز تغییر خواهد کرد وقتی رها کردم و رفتم شنیدم همه چیز تمام شده وقتی برگشتم دیدم هیچ چیز تمام نشده تازه برای من شروع شده کاش توانش را داشتم باز رها کنم پدرم میگوید بیا میروم و روحم میماند انگار وزنه به پاهایم بسته اند من مانده ام غریب آقای سین آمده تمام تلاشش را میکند ولی انگار همه چیز یکجا دورتر از این زمان تمام شده انگار لاید رها شوم تا پرواز کنم بال هایم سنگین است دیشب چهار صبح بیدار شدم به خانه نگاه کردم به تنهایی ام و فکر کردم تاوان کدام کارم را پس میدهم آخر این ماندن تا کجا خواهد بود هر بار رها کردم سعی کردم خودم باشم در آسمان زندگی خودم پرواز کنم ولی اینبار دلم اسارت را خواست اینبار وقتی به دام افتادم مثل هربار برای رهایی تلاش نکردم حتی وقتی رهایم کردند باز ماندم در این قفس زیبا

مادرم گفت آقای سین مرد است خودت میدانی تا الان هرچه بازی کردی بس است اینبار درست تصمیم بگیر خودم هم میدانم امروز با تمام وجود تلاش کردم آدم باشم نشان دهم دلم جای دیگری بند است ولی ندید یا نخواست ببیند یکی نیست بگوید خودت هم نا بینایی بعد از کلاس دلم میخواهد بروم گوشه بوفه یکجای دور بنشینم و به زندگیم فکر کنم بعد به بکباره میبینم دنبال بچه ها کنار هم نشسته ایم صادق میگوید میخواهم ازدواج کنم میخندم میگویم اول امتحانت را پاس کن نیوفتی ازدواج پیشکش میخندد لپ تابش را باز میکند مقاله میخواند هلیا با دوست پسرش کنارهم مینشینند آقای سین می آزد مینشیند کنارم با تمام وجود نادیده اش میگیرم با فائزه حرف میزنم و تمام مدت صدای مادرم مثل ناقوس در سرم میپیچد و واقعیت را میبینم و در جدالم با واقعیت و آرزویم الان در سایت به یکباره دلم میخواهد رها کنم بروم هرچند هنوز قلبم ضربان میگیرد ولی دلم میخواهد آقای سین فکر کنم دلم میخواهد عادی باشم کاملا عادی فکر میکنم این حقم است بدون سختی یک نفر را بپذیرم و این یعنی پایان .

۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

احساس میکنم متعلق به هیچ جا نیستم امروز فهمیدم در هفته که شیش روزه من سه تا خوته عوض میکنم در سه جای مختلف زیر سقف خونه آدم های مختلف و متعلق به هیچ جا نیستم گاهی فکر میکنم چقدر سرگردانم چقدر تنهام و چقدر خسته ام انگار داری تاوان میدی تاوان زنده بودن بچه که بودم خونمون آرامش نداشت خونه همسایه بزرگ شدم و الان بزرگ شدم خونه آرامش داره ولی من جایی اونجا ندارم من هیچ جا نیستم بی ریشه ام باد که بیاد اولین کسی که با خودش میبره منم هربار تلاش میکنم بمونم و یه خونه بسازم همه چیز چنان درهم میپیچه که وقتی چشمات رو باز میکنی میبینی توی هاگیر و واگیر اولین کسی که محاکمه شده و تبعید شده تویی من خواسته و ناخواسته سرگردانم از جاهایی سر در میارم که نمی دونم چطور به اینجا رسیدم جاهایی هستم که متعلق به اونجا هم نیستم چیزایی رو تجربه میکنم که میترسونم گاهی اینقدر بالام که نمی دونم چرا اینجام و گاهی اینقدر پایینم که بازم نمی دونم چرا اینجام چندسال پیش توی بیمارستان یه دختری چنان از ته دل ناله میکرد و حرف میزد که فکر میکردم نهایت درد و زجر رو تجربه میکنه چند روز پیش صدام یه جوری بود که خودمم ترسیدم اگار دارن جونت رو میگیرن انگار دارن با زجر جونت رو میگیرن امروز فکر میکردم جایی توی این دنیا خواهد بود که آرامش بگیرم بعد فکر کردم سر راهم یک امامزاده هست برم بگم دعا کنم شاید خدا یه کاری برام کرد واقعا به مرگ راضیم 

۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قبول میکنیم که بیماری مهمان خانه ما شده قبول میکنیم که این مهمان صاحب خانه هم شده ولی درد درد هیج وقت عادی نخواهد شد درد هیچوقت مهمان نخواهد شد دارم سعی میکنم یاد بگیرم وقتی خواهرم درد میکشد آرام باشم یاد میگیرم کنارش درس بخوانم درد که میکشد بخوابم میدانم اوج نامردیست ولی چاره چیست چکار میتوانی بکنی جز تسلیم شدن به چشمانش نگاه میکنم اشک می ریزد و تو فقط میتوانی نگاه کنی و هزار بار از تو فروبریزی از ناتوانی خودت سرش را میگیرد نگاهت می کند وتو میخندی که بفهمد مشکلش کوچک است دردش درد نیست که نفهمد چقدر ناامیدی چقدر بی پناهی چقدر نگرلن آینده ای نفهمد میگوید اگر یک روز پدر و مادر نباشند من به چه کسی پناه ببرم نگاهش میکنم به خدا ولی مگر کسی که درد میکشد خدا را هم میتواند پیدا کند نمی دانم خوالم نمی برد مدام در ذهنم تکرار میشود چرا و نمی دانم چرا دلم میخواهد دست پدرم را بگیرم ببرم یک گوشه بگویم نگفتی دعای پدر و مادر خیر است عاقبت بخیریست بیست سال دعایشان کجا رفت که حالا ما روز خوش نداریم چی شده که من در اوج جوانی موهایم سفید میشود خواهرم درد میکشد و من فکر میکنم چقدر پیر شدیم همگی 

۰۷ آذر ۹۸ ، ۰۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی میترسم قدرت اراده ام رو از دست میدم نمی تونم انتخاب کنم و نمی دونم چه کاری درسته مثل این میمونه وسطه یک گله گرگ باشی و هر لحظه منتظر حمله و این تجربه زخمی شدن رو یکبار دیگه هم دیده باشی  میدونم تصمیم امروزم روی سرنوشتم خیلی تاثیرگذاره برای همین نمی تونم تصمیم درست رو بگیرم گیج شدم و بشدت تنهام و احساس ناامنی میکنم توی ذهنم میاد که برم بپرسم باید چکار کنم و یکی توی مغزم بهم میگه میدونی باید چکار کنی انگار گذاشتنم لای منگنه انگار باید این مسیر طی بشه انگار قراره یک آدم تازه ازمن متولد بشه که خیلی جدیده انقدر جدید که هر لحظه از ساختن این آدم فرار میکنم شدم مثل نوزادی که باید به دنیا بیاد مقاومت میکنه درد میکشه و نمی خواد متولد بشه من همون شدم و میدونم اگر بازم مقاومت کنم خواهم مرد یک مرحله رو از دست میدم که مهمترین بخش زندگیمه و نمی دونم چی منتظرمه این خواستن و مقاومت درد داره خیلی زیاد هم درد داره.

۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۷:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل این میمونه یک خونه رو خراب کرده باشی حالا دوباره آجر به آجر بخوای بچینی هربار یک آجر میذاری با خودت بگی دیگه این خونه خونه میشه ؟و هنوز سردر گم باشی شک کنی و با یک تلنگر ادامه ندی مدام مراقب باشی دوباره این آجرهای ساخته شده فرو نریزن همه چیز در یک سکوته سکوتی عمیق و تو مدام با خودت در کلنجاری که بمونم یا برم همه چیز زیادی عجیبه زیادی جدیده و تو زیادی سردرگم دیشب با صدای آهنگ از خواب بیدار شدم همشون ساکتن و من گیج شدم و آهنگ همچنان برقرار از اول دلم نبود بمونم حالا دلم نیست برم و نمی دونم تهش چی میشی وقتی  احترامی نباشه خیلی سخت میشه موند یک چیزی از بین رفته یک چیز مهم سردر گمم. 

۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر