fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

یکم دیگه تو شرایط کرونا زندگی کنم دیوانه میشم امروز انقدر با خودم حرف زدم که هیچ کس دبگه بهم کار نداشت مدام میخندیدیم دارم به امید خدا دیوانه میشم هر هفته دوبار وقت مشاوره دارم صحبت میکنم یکم رو به راه میشم یه شب تا صبح گریه میکنم یه شب دیگه میخندم مثل آدمی شدم که خیلی چیزا رو گم کرده امروز یه پسره خلبان تو اینستاحالم رو پرسیده بود خندم گرفت آخه به تو چه حال من اندر فراق چه حالی داره امروز دوست بابام ماشبنس رو زد توی حیاطمون ای دلم میخواست پنچرش کنم بسکه از دخترش بدم میاد دماغش رو یه جوری میگیره بالا انگار چه خبره حالا وضعشون خوبه پدرم هم هر روز با دوستاش جمع میشن به خوش گذرونی اگر مریض بشم تقصزر پدرمه .

مشاورم تمام تلاشش رو می کنه بهم بفهمونه احساسم اشتباهه علاقه نیست تا فردای روزی که حرف زدیم همه چیز درسته از فردا به بعد فراموش میکنم.

۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

تو مثل معجزه بودی چیزی فرای باورم چیزی فرای درکم چیزی فرای تمام استقلالم و محکم بودنم بیماری در وجودم قرار دادی اندازه کرونا نفس گیر دو هفته قرنطینه برای من شد سه هبته و هر روز درد بیشتری احساس کردم من درمان نشدم هیچ دارویی درمانم نکرد نه فشار درس ها نه دغدغه خانوادم نه دوری هیچ چیز من امشب از پا افتادم من امشب فهمیدم خیلی وقت است دیگر آن کوه فروریخته خیلی وقت است از من منی نمانده امروز رفتم توی حیاط شروع کردم تمرین زبان یکساعت زمان برد بعدش یکهو فرو ریختم من همان دختری نیستم که تابستان پارسال توی همین حیاط زبان میخواند به من چیزی اضافه شده که دیگر آن زهرا نیستم .این آدم برایم غریب است من سال گذشته رها بودم تمام درد ها را میکشیدم ولی آزاد بودم الان اسیرم پاهایم زنجیر است تو من را از من گرفتی امشب اندازه تمام دردهایم گریه کردم اندازه تمام روزهایی که محکم ایستادم عزیزانم را از دست دادم محکم ایستادم پشت در اتاق عمل محکم ایستادم و خواهرم را روی تخت بیمارستان پذیرایی کردم من محکم ایستادم چون پاهایم برای من بود الان تو ایستادن را از من گرفتی دردت جانکاه است تو نمی دانی من چه میکشم نمی دانی.

۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونم از حضورم ناراضین میدونم که اصلا حالشون رو ندارم حال هر روز سروکله زدن گاهی دلت نمیخواد یه جایی باشی ولی دست تو نیست گاهی دلت نمی خواد یه کارایی بکنی ولی دست تو نیست گاهی بغض توی گلوت جا خوش کرده و حتی اجازه نداری بشکنیش چون دست تو نیست گاهی تمام دعاهایی که انجام میدی بی نتیجه است یا بدترین نتیجه رو داره همه این ها هست و تو مجبوری با روزمرگیت زندگی کنی امشب نگاه پدرم رو دیدم و با خودم گفتم مهم نیست حرفای مادرم رو شنزدم و گفتم مهم نیست میدونید گاهی هیچ کاری از دستت برنمیاد من اگر میتونستم هر کاری که میشد میکردم تا تو این وضعیت نباشم ولی دست من نیست انگار یک زندگیه اجباریه صبر و تحمل چه واژه های عجیبی و نزدیکی از فردا صبح که بیدار بشم میدونم آدم تازه ای هستم انگار ما آدما ققنوسیم هممون هر بار با آتش گرفتن دوباره بلند میشیم جون میگیرم وای به حال کسی که خاکستر بمونه وای به حال اون آدم.

۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سال جدید شروع شده یه تصمیم مهم گرفتم بعضی وقتا دنبال یک چیز تا بی نهایت می دوی و نمی رسی میخوام دیگه برای چیزای غیر ممکن ندوم بشینم سرجام.

۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر