fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز جلسه اخر کلاس دکتر خ بود چقدر خدا رو شکر کردم بابت این چهار سال ولی الان توان راه رفتن ندارم اینقدر حالم بده از غذای خوابگاه دیگه داره حالم بهم میخوره کافور خونم سریز کرده داره غریم میکنه فرجه ها از اخر هفته شروع میشن و همه میرن و من میمونم خوابگاه از اونجایی که تجربه ثابت کرده خونه هیچ کاری نمیشه کرد جز اینکه بشینی پای تلویزیدن یا نوبایلت و مامانت مدام هرچی دم دستشه برات بیاره و بگه نبودی این و که می خوردیم میگفتیم جای زهرا خالی.

دارم تست میزنم دارم نهایت تلاشم رو میکنم هرکاری میشه کرد فقط دوست دارم روزانه همین دانشگاه یا دانشگاه تهران باشم بعدم برنامه ام زیادی اوج داره میخوام پرواز کنم .

اقای کتابخونه هم همچنان بود درس میخونه و تلاش میکنه و پر از سکوته و سربزیر حرفی ندارم بهش بزنم .

دوست دارم پنجره اتاق رو باز کنم خودمو پرت کنم مایین امشب انگار دچار حالتای جنون شدم که داشتم روش های خودکشی رو مرور میکردم 

امشب تولد امام حسن بود بستنی خریدم چهل تا پخش کردم که فقط اوضاعم سال بعد بهتر بشه یکم رونق بگیره این زندگی .

به مادرم میگم اونجا دلم اروم نمیگیره میگه جایی که دل اروم نگیره یعنی خدا خواسته دورت کنه تو اگر ازدواجم کنی مثل همین درست میری غریبی هر جا تو رو شوهر بدم خواهرات رو هم همونجا میفرستم اینو از خدا خواستم میخوام هوای خواهرات رو داشته باشی یکی نیست بگه پس من چی؟


۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوست ندارم هیچ کدوم از اعضای خانوادم مخصوصا پدرم برادرم رو ببینم نمی دونم چرا شاید چون توی این برهه بد زندگیم به جای اینکه ارومم کن با حرفاشون و کاراشون بدتر اوضاع رو بهم ریختن .

اوضاع روحیم اصلا خوب نیست نگرانم و سرگشته دنبال یک منبع ارامشم که نیست این وسط منم و کلی کتاب و یه ذهنه پر از دغدغه با تمام وجود سعی میکنم دعای خیر کنم ادما رو رها کنم تا خودم رها بشم ولی انگار مغزم باهام راه نمیاد .


۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پدرم هر شب زنگ میزنه و من اصلا حال درستی ندارم به احتمال زیاد دنبال همون دختر مهربونش میگرده که پای درد هر کدوم بیاد وسط از جون مایه میذاره ولی نمی دونه الان پای درد و زندگی خودش وسطه نمی دونه نمی خوام بخندم و باهاش حرف بزنم وقتی خیلی صاف و صادق باشی بی رنگ می شی دیگه کسی تو رو نمی بینه کسی نمی پرسه داری میای خودت زندگی نداری حالا از همشون کندم برای یک ماه اصرارشون برای دیدنم فایده نداره اینبار نمی خوام بازنده باشم میخوام یاد بگیرم دلم با هر بار تغییر حالتشون نگیره بهم نخوره میخوام من ۲۳ ساله دیگه روی پای خودم وایسم فکر کنم وقتش شده احساس میکنم دیگه جایی توی اون خونه ندارم جایی که دلت اروم نیست جای تو نیست باید بری پر بکشی پدرم میدونه این مدت همشون لهم کردن و میدونه دارم دل میکنم و نمی خوام اینطور حرف بزنم ولی دیگه دیر شده خیلی اتفاقا افتاده و من نیاز دارم بلند شم اینبار پا بگیرم دیگه نمی مونم اینو نمی دونن ولی میفهمن هر بار پا میگیرم بالم رو باز میکنم یه جایی میشنم که من باشم خدا با کلی ادم غریبه انگار با غریبه ها غریبی بیشتر کنار میام اینم خانوادم میدونن .

امشب به خاطر لحنم با پدرم ناراحت شدم دوست دارم بگم دورم نیاید تا خودم رو جمع کنم بعد بیاد مخلص تک تکتونم هستم ولی انگار نمیشه به مادر پدر این رو فهموند اونا یه جور دیگه قلبشون می تپه ما یه جور دیگه.

یکی میاد حرفی ندارم بهش بزنم اصلا من الان قدرت تصمیم گیری ندارم اون موقع که بیکارو بی عار توی دانشگاه میگشتم خبری نبود بود واسه نخ دادن و مسخره بازی وقت تلف کردن بود که من اهلش نبودم دوستام بودن باهاشون بودم ولی خودم پایه اش نبودم دنیام جدا بود هنوزم درگیر سنت و خانواده این حرفاها بودم و هستم الان وسط امتحان سخت زندگیم نگاه یه ادم شده بدرقه هر لحظه ام و حرفی نداره جز نگاه میاد میشینه زل میزنه به جزوه اش میرم میره میام میاد به زور دوستاش از کتابخونه بیرون میره دوست دارم برم منطقی بهش بگم دوست عزیز اون روز که وقتش بود من ادم عشق و عاشقی نشدم الان که روزشم نیست بعد این امتحانم وقتش نیست چون من تا یک سال میخوام خوش بگذرونم تا این روزا یادم بره نه حوصله دوستی دارم نه حوصله عاشقی نه حوصله خواستگاری من اهل هیچ کدوم نیستم ولی یه چیزی بدجور درگیرم کرده وفاداری پا بندیش پنجاه روز روزای کمی نیست که از زندگیش گذاشته برای دختری که هر وقت حالش بد باشه یه اخمم میذاره پش بند نگاهش و زل میزنه به سری که پایین و مثلا داره پایان نامه مینویسه وقتیم حالش خوبه که اصلا بهش کاری نداره بنده خدا دوستاش ازش بریدن دیدم که میگم اوایل با دوستش میومد دوستش دیگه نمیاد ولی خودش میاد دوست دارم بگم برو دنبال زندگیت ولی یک روز که نباشه تمرکزم به هم میریزه انقدر روزای سخت اونطورف کتابخونه نشسته و علاقه اش دلگرمم کرده که نباشه مثل مرغ پر کنده ام میرم میام تا اروم بگیرم دوستش ندارم ولی به توجهش عادت کردم این خیلی بده اهل بازی دادن نیستم دیگه ولی نمی دونم چطور میشه فهموند بره دنبال زندگیش .

۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یگ ۸.۳۰ 

دو

۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلایل خیلی زیادی دارم که برم یه گوشه ماتم زندگیم رو بگیریم و فکر کنم چقدر بدبختم ولی یک چیزی مانع میشه نیروی درونمه که مدام پدرم رو دراورده میگه اینجا نه الان نه برو بدو تلاش کن تو این نیستی این تنی که به تو امانت دادن این ذهن این مغز مال اینجا نیست بفهم همون نیروی درونم من و اوراه کرده و هنوزم دست بردار نیست و حیف که همیشه باهام هست و اجازه نمیده ماتم بگیرم.

یک بنده خدایی یه مدت بود سخت پیگیر بود ارشد بود و میدیم چقدر بچه ها دورش جمع میشدند و تبادل اطلاعات میکردند حرفی نزدم یعنی اجازه ندادم حرفی بزند نگاهش کردم و دیدم همراهی که میخواهم این نیست دیدم با من بدبخت خواهد شد اوارگی برای من عادت است ولی برای او نه مردم خیلی عادی تر از من زندگی می کنند مخصوصا او برای همین رو گرداندم وگفتم خدا همراهت دیروز رفتم نماز جماعت از خدا خواستم یاریش کند گرفتار من نباشد برود گرفتار اهلش شود نه من نااهل!

۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

انتهای خستگی اینجاست همین جا وقتی دلت قلبت و تمام وجود یک جای دیگش وقتی بعد از سالها غربت از خانه مجبور باشی بجنگی بجنگی و بجنگی و بعد بیفتی روی تخت و با هر رب العامین بگویی خدایا هستی من دارم له میشم کاش فقط ببینی فقط ببینی سالهای خشک سالیم داره زیاد میشه چهارسال گذشته ها بببین چهارسال و من هنوز اندر خم یک کوچه ام هستی دیگه.

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
همه چیز عوض شده وقتی دلم پره وقتی غم تمام وجودم رو فرامیگیره دوست دارم اهنگ کوردی بزارم و با تمام وجودم برقصم اینقدر برقصم و بچرخم که بیحال بیوفتم روی زمین و فردا دختر ارومتری تحویل بگیرم ادمی که دوباره بلده بجنگه بپذیره و با هر حرکت غم هاش بریزه انقدر برقصه که فراموش کنه دردی هست فراموش گند فردایی هست که باید زندگی کنه فراموش کنه دیگه دردا ردر نیستند دارن عادت میشن نیاز دارم برقصم تا اروم بگیرم خواننده مدام تکراره کنه هوا سار هواسار و من بدونم چقدر هوای زندگیم سار شده و باید بسازم .
من ادم برگشت نیستم از همشون بیزارم دوست دارم برم یک جای دور از همشون زندگی بسازم دوست دارم اینقدر دور باشم که نبینمشون من رو برنگردون .
کشتیم داره غرق میشه همه دارن نابودش میکنن دیگه اون ادم نیستم کمکم کن 
۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چقدر بده حقیقت زندگی که خودت مدام تلاش میکنی با تصورای مختلف مزینش کنی و یکم این حقیقت تلخ را خوب کنی یکی بیاد و بگه حالا میخوای چکار کنی چه تصمیمی داری و همه چیز رو زیادی در نظرت بهم ریخته کننن و تاریک .

۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میخوام همه گذشته رو بریزم دور و باز شروع کنم خسته ام بار گذشته تمام ارزو ها و حسرت ها داره ازارم میده میخوام اینبار واقع بین زندگی کنم واقعی خیلی خسته ام

۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کینه تنفر مثل یه بمب می مونه که یکهو منفجر نمیشه اروم اروم هم خودت رو داغون میکنه هم طرف مقابلت رو این حکایت این روزهای منه کینه و نفرتم که رابطه رو از هم پاشوند دوتا خانواده رو به هم ریخت هر چند بدونی مقصر اون بوده بازم با خودت بگی شاید میشد گذشت من روحم وجودم داره به انفعال میرسه خستگی درس زندگی و خیلی اتفاقای دیگه داره خاموشم میکنه الان میخوام برم خوابگاه فیلم ببینم و یه دل سیر بخوابم و با خودم بگم وقتی بیدار بشم چشمام رو باز کنم دنیا بهتر نمیشه ولی شاید من نیرومندتر باشم دنیا چقدر بزرگ شده.

۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر