fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز باید با خواهرم برم مشاوره من نمیدونم دقیقا چی گفته که مشاورش ازم خواسته اینبار من همراهش باشم مشاوری که چندسال پیش خودم مراجعه اش بودم و ازش متنفر بودم مطمئنم اونم همین حس رو داشت حرفهایی میزد که برای من بلند پرواز خیلی دور بود امروز مطمئنم دوباره حرف هایی خواهد زد که من اصلا حوصله شنیدنش رو ندارم یکسری نصیخت و خواسته های بیخود همشون میخوان بمونم پیش خواهرم تا حالش خوب بشه ولی من محاله اینکار رو بکنم یکبار برای برادرم بخشی از زندگیم رو از دست دادم و نتیجه اش رو تمام و کمال دیدم حالا نمیخوام از خودم و زندگیم بزنم به خاطر خواهری که با من حالش خوبه اینجا هستم تمام تابستان کنارش هستم ولی بعد از تابستان میروم دنبال زندگی خودم سخت ترین روزهای زندگی خودم کنارش بودم خواسته اضافه از من بی انصافیست.

افت روحیم ابن نقطه از اخر هر ماه با اول ماه دیگر .


۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنیایم بزرگ شده و بسیار محدود انتظارم انقدر پایین آمده که حدی ندارد مثل سال گذشته پرشور نیستم مقل سال گذشته دلم پر امید نیست امیدم شده همان دانشگاه همان درسها همان هایی که فقط برایم مانده دوستانم دوستانی که هنوز رفیق رده هستند کسانی که از بودنشان حرف زدنشان آرامش میگیرم و کتابهایم وقتی بی قرارم و راهی بدای ارامش نیست پناهم میشوند و خدایی که کنار تگ تک لحظه هایم هست وقتی بی صبرم و فریاد میزنم چرا کسی میگوید ارام باش ارام یگیر چه بیقرار باشی چه ارام روزگار همینگونه است همین است که است مزگذرد چه خوبش و چه بدش و چندین روز است یا شاید چندین ماه است که دل کندم از یکسری از دوستداشتنی هایم سخت نیست احساس ارامش میکنم از نبودشان.

اخر هفته عروسی داریم حوصله عروسی رفتن و امدن را ندارم همین عروسی فردا شب را بروم هنر کرده ام در یک هفته دو عروسی اشلا چیز خوبی نیست .

۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

احساس میکنم توی این دنیای شلوغ یکی اینجا رو پیدا کرده مثلا خواهرم یا یکی از دوستام شایدم اقوام زیاد برام مهم نیست ازادیم یکم از بین میره این سختش میکنه.

فردا امتحان دارم منم امیشه لحظه اخری همش مونده برای فردا.

شب سی و یکم شب عروسی دوستمه توی این شهر دخترا زود ازدواج میکنن بیشتر زیر بیست یادمه روزایی که امتحان خرداد میدادیم پساده کل مسیر رو برمیگشتیم سر راه یه پاساژ بود پر لباس عروس هر روز میرفتیم اونجا تا اپتحانا تموم بشه اینقدر با ذوق به لباسا نگاه میکردیم و نظر میدادیم تا اینکه یک روز یکی از فروشنده ها گفت خانم چرا پرو نمی کنید گفتم ما هیچ کدوممون عروس نیستم خانمه خم چنان از ته دل بهمون گفت آخی که تا چند وقت شده بود موضوع خنومون که چقدر بنده خدا دلش برامون طوخته چند سال بعد دوستم ازدواج کرد و دوشب دیگه عروسیش رعوتیم براش خوشحالم و میدونم خدا چقدر دوسش داشت که فرصت اینو پیدا کرد با کسی ا دواج کنه که دوسش داره و امیدوارم هممون این فرصت رو داشته باشیم.


۳۰ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی ازت سئوالی می پرسن که چندین ساله خودت هم براش جوابی نداری وقتی امروز ازم پرسیدن بدنم شروع کرد به لرزیدن این چرا توی ذهنم تکرار شد این چرا چرای چهار سال از زندگیمه خیلی تلاش کردم جوابش رو پیدا کنم ولی انگار جوابی نیست.

هاجر همسر حضرت ابراهیم بود به هر آبی که میرسید میفهمید سرابه زندگی من دقیقا همین شده از دویدن برای رسیدن به این آب دست برنداشتم ولی تصمیم گرفتم کنار این دویدن پیشرفت کنم زندگی کنم و گاهی به خاطر نرسیدن خسته شوم چندین شبه پشت هم توی یه اتاق میشینم و فکر میکنم شال میبافم دعا میکنم به این مشکل لاینحل زندگیم فکر میکنم همه خانواده فهمیدن درگیرم ولی مهم نیست دوست دارم بفهمم چرا دوست دارم بفهمم چرا اینگونه به سراب میرسم هنوز هم نمی دانم امروز انقدر حالم بد شد که نمی توانستم تمرکز کنم چرایی که من در چرخش روزگار به دنبالش هستم کسی از خودم بپرسد دیوانه میشوم .


۲۶ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی مسیر رویاخای تو جهتش خیلی با زندگی روزمره تو فرق میکنه و تو چاره ای نداری به جز ادامه دادن و پذیرفتن یادمه قبلا خیلی مقاومت میکردم دلم از زندگیم راضی نبود خیلی تلاش میکردم همونی بشه که من میخوام ولی نشد نتونستم عوض کنم تنها اتفاقی که افتاد عوض شدن خودم بود وقتی خیلی سخت ولی پذیرفتم ارزوهام یک گوشه می مانند هرکاری بشه باز براشون انجام میدم ولی الان اولویت زندگیم واقعیت زنرگیه من باید با این زندگی یک جوری کنار بیام باید بسازمش پس شروع کردم به ساختن و تلاش کردن برای همین هایی که دارم و میتونم داشته باشم کارهایی که اولویت زندگیم بود رو انجام دادم و بازهم برای رویاهام در کنارش تلاش کردم .

من مانده ام با خودم.

۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چیزی رو توی قلبم احساس میکنم که تا به حال تجربه نکردم یه حس خیلی عجیب شدم مثل ادمی ازاد فارق از درس با خیال راحت که فقط داره زندگی میکنه کنار خانوادش میشینه میخنده با خواهراش بحث میکنه و هرچی معنی زندگی بده رو دارم بعد از یکسال سخت کنکور تجربه میکنم.

بی قرارم نمی دونم چرا خیلیم بی قرارم امروز رفتم خونه عموی بزرگم انقدر ازشون دور شدم انگار رفتم یه سیاره دیگه و حالا اینجا غریبی میکنم با پسر عموهام اینقدر صمیمی بودم که اگر برادرم برام هدیه تولد نمی خرید پسر عموم میخرید ولی حالا انگار از دوتا دنیای دیگه ایم با دختر عموم هم همینم کلا انگار یه جور ناجوری شدم خودم از خودم سر در نمیارم .

تمام ارزوی فعلیم اینه که دانشگاه تهران قبول بشم این ارزو رو از کارشناسی به دوش میکشم و الان فقط میتونم امیدوار باشم اینبار تحقق پیدا میکنه .

دیروز از کلاس برمیگشتم سوار تاکسی شدم با صدای بلند به همه سلام کردم دوتا خانم بودند و راننده چند دقیقه بعد خانم جلویی دوتا انجیر داد به خانم عقبی تا یکی خودش برداره یکی هم به من بده من به حدی از نطلبیده مراد خوشحال شدم که با خوشحالی انجیر رو گذاشتم توی کیفم توی دنیای خودم بودم که خانم کناریم گفت خانم ما توی حیاطمون انجیر دارم اینم برای شما دیگه روی ابرا بودم حس خیلی خوبی داشتم از انجیر نطلبیده.

اقای ص پیام داده با توجه به کارنامه ات دانگاه تهران ۵۰ درصد احتمال داره قبول بشی و دانشگاه علامه ۹۰ درصد و بقیه هم قبولی میخواستم بگم شما همونی که گفتی شبانه قبول میشی.

و اینکه دلتنگتم دلم میخواد یکبار دیگه دعوتم کنی خونت بشینی بگی دایی حافظ میخونی و من بخندم و بگم نه زیاد کتاب حافظت رو بیاری بهم هدیه بدی و من بفهمم به خاطر توام شده باید حافظ بخونم دلم برات انگ شده و فقط میتونم امسدوار باشم وقتی بمیرم یکبار دیگر کنارتان زندگی خواهم کزد دلم میخواهد هنوز ان دنیا هم حافظ و قرآن را بلند بخوانی من انقدر غرق صدایت شوم که قراموش کنم همه دنیا را.



۲۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز توی زندگیم احساس میکردم راهم رو خودم دارم انتخاب میکنم و امروز مطلع شدم از جبر و تقدیر جایی که حتی اگر بخواهی تصمیم دیگری بگیری اختیاری نداشته باشی مسیر زندگیم دقیقا همین شد تمام مدت تعجب میکردم از تلاش های بی نتیجه خالا فهمیدم چه خبر شده.

۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یکسال پر از دغدغه پر از اتفاق و پر از کارهایی که باید انجام میدادم یک لحظه استراحت برایم آرزو شده بود مخصوصا بعد از عید ولی الان انقدر بیکارم انقدر وقت اضافی دارم که نمی دونم باهاش باید چکار کنم دوتا کلاس اسم نوستم یکی هر روز صبح سه ساعت و یکی هم رانندگی .

کلاس کامپیوتر چهارتا میدون با خونمون فاصله داره برای جبران این بی تحرکی تصمیم گرفتم دوتا میدون رو پیاده برم و بقیش رو با تاکسی . کلاس رانندگی هم هر چند سال های پیش هیچ علاقه ای برای گرفتن گواهینامه نداشتم ولی امسال به طور عجیبی احساس کردم نیاز دارم یاد بگیرم چون فکر کردم حس قشنگیه بتونی رانندگی کنی .

الان طی ادامه تمام تصمیمات آنی زندگیم تصمیم گرفتم چتریام رو کوتاه کنم فقط یه ارایشگر میدونه من چه بلایی به سر موهام میارم و در اخر در کمال ناباوری دیگران و از جمله خودم خیلی خوب میشن.

یه مراسمی در روستا داریم که هر سال تابستان وقتی میریم اونجا انجامش میدیم البته قبل از عید هم این کار رو میکنیم دختران مجرد حنا میگیرن به تمام موهاشون و چند ساعت میزارن میمونه و بعد میشورن امسال به خاطر کنکور وقت نکردم موهام رو حنا بزارم برای همین دیروز وقتی حنا میزاشم فهمیدم رنگشون برگشته و امروز موهام قهوه ای قرمز شده یه چیزی بین این دوتا.

هر روزیک الی دوساعت زبان کار میکنم کتاب چهار اثر از فلورانس رو میخونم خیلی زیاد دعا میکنم احساس آدمی رو دارم که مدتی از همه چیر دور بوده حتی از حس های معنوی که باعث آرامش روحم می شده .

و هر روز سعی نیکنم زندگی کنم و فراموش کنم که شرایط چقدر برخلاف انتظارمه .

و خواهرم یه مدت بشدت درگیر بیماری شد تمام بدنش یعنی همزمان به سه تا دکتر مراجعه میکرد و بار آخر دکترش تشخیص داد دوباره باید بستری بشه و گفت میتونه باز با دارو یک مدت این فرآیند رو عقب بندازه و امیدوار باشیم که داروهای جدید جواب بدن و بعد از اون خواهرم اراده کرد طی یک تصمیم آنی که باید حالش خوب بشه برای همین شروع کرد با برنامه و البته حمایت و تشویق تک تکمون ورزش کردن ادامه دادن خوشنویسیش و سه تارش و هر ر ز زندگی کردن در عرض بیست روز کسی رو داریم میبینیم که خیلی متفاوت از دختریه که دیروز بود .


۱۵ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز تنها رفتم بیرون توی شهر چرخیدم خرید کردم وسعی کردم بپذیرم این شهریست که قراره سه ماه زندگی کنم پارسال سه بار هم از خانه بیرون نیامدم از این شهر مردم این شهر رو دوست ندارم هیچ چیز این شهر رو دوست ندارم خاطرات شیرینی هم از اینجا ندارم پنج سال ساکنه این شهریم و من هنوز همون حسی رو دارم که قبلا داشتم حس اواره بودن بین خواسته زندگیم و واقعیت زندگیم دارم ولی اینبار تسلیم شدم تسلیم زندگی شدم مقاومتم دیشب شکست وقتی فهمیدم ادم ها چقدر می توانند بی رحم باشند شکست.

دوتا کلاس برای تابستان ثبت نام کردم رانندگی و ICDL.

۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

منم کتابام تسبیحم توکل صبر و آرامش.

به تمام دوستام گفتم دفترچه ها با پاسخنامه ها بیاد محال برم نگاه کنم ببینم چکار کردم و درست قبل از لحظه ای که اعلام کرده بودند من توی سایت بودم هم دفترچه و هم پاسخنامه را دانلود کردم همیشه همینم مرگ یکبار شیون هم یکبار دانه به دانه تمام دروس را چک کردم یک غلط داشتم همه جوابهایی که زده بودم درست بودند بعدش آرامش گرفتم و روزهای نسبتا آرام و خوب شروع شد.

امروز رفتم دندانپزشکم گفت باید دندان های عقلت را بکشی از دندان کشیدن نمی ترسم.

امروز داشتم فکر میکردم هر ماه کارهایی که با موفقیت پشت سرگذاشتم و مهم بودن را بنویسم آخر هر سال به خودم و سالم نمره بدم.

اگر سال گذشته رو حساب کنم میشه فقط سال مقاومت وحشتناک بود خیلی زیاد.

۰۶ تیر ۹۸ ، ۰۲:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر