اغاز
بعد از مرگ داییم احساس میکردم دنیا هیچ عدالتی نداره احساس میکردم حقم نیست یک ماه گذشت درگیر مریضی خواهرم بودم و زندگیه بهم ریخته خودم بالاخره تونستم خودم رو جمع کنم تا اینکه منتظر روز تولدم بودم تا دوباره شروع کنم تا ارزو کنم همچنان درس میخوندم با انگیزه خودم و تواناییم رو دوباره داشتم پیدا میکردم ولی یه صاعقه کافی بود که دوباره زمین گیر بشم و یه بار سنگین رو بعد از فوت کردن شمع های تولدم دوباره تجربه کنم مرگ عموم فرای باورم بود درست شب تولدم احساس میکنم دارم قوی میشم به بهای چی ؟
فردا دوباره بلند میشم و مطمئنا دوباره مجبورم زندگی کنم و دوباره بجنگم ولی احساس میکنم به نیرو احتیاج دارم به باور خودم مسلما تقصیر خدا نیست مشکلات من مقصر خودم هستم که توان کنار امدن ندارم دوست دارم ادامه بدم لبخند بزنم و از تمام موانع زندگیم با لبخند بگذرم و نذارم دنیا انسان بودن رو ازم بگیره کسی مقصر دردو رنج من نیست من باید کنار بیام من پاداش صبرم رو همیشه گرفتم روزهای سخت زندگیم قدرتی که خدا بهم عطا کرده حس کردم حالا نباید شکست بخورم باسد بلند شم کارم من اینجا تموم نمیشه.