fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

انتهای خستگی اینجاست همین جا وقتی دلت قلبت و تمام وجود یک جای دیگش وقتی بعد از سالها غربت از خانه مجبور باشی بجنگی بجنگی و بجنگی و بعد بیفتی روی تخت و با هر رب العامین بگویی خدایا هستی من دارم له میشم کاش فقط ببینی فقط ببینی سالهای خشک سالیم داره زیاد میشه چهارسال گذشته ها بببین چهارسال و من هنوز اندر خم یک کوچه ام هستی دیگه.

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
همه چیز عوض شده وقتی دلم پره وقتی غم تمام وجودم رو فرامیگیره دوست دارم اهنگ کوردی بزارم و با تمام وجودم برقصم اینقدر برقصم و بچرخم که بیحال بیوفتم روی زمین و فردا دختر ارومتری تحویل بگیرم ادمی که دوباره بلده بجنگه بپذیره و با هر حرکت غم هاش بریزه انقدر برقصه که فراموش کنه دردی هست فراموش گند فردایی هست که باید زندگی کنه فراموش کنه دیگه دردا ردر نیستند دارن عادت میشن نیاز دارم برقصم تا اروم بگیرم خواننده مدام تکراره کنه هوا سار هواسار و من بدونم چقدر هوای زندگیم سار شده و باید بسازم .
من ادم برگشت نیستم از همشون بیزارم دوست دارم برم یک جای دور از همشون زندگی بسازم دوست دارم اینقدر دور باشم که نبینمشون من رو برنگردون .
کشتیم داره غرق میشه همه دارن نابودش میکنن دیگه اون ادم نیستم کمکم کن 
۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چقدر بده حقیقت زندگی که خودت مدام تلاش میکنی با تصورای مختلف مزینش کنی و یکم این حقیقت تلخ را خوب کنی یکی بیاد و بگه حالا میخوای چکار کنی چه تصمیمی داری و همه چیز رو زیادی در نظرت بهم ریخته کننن و تاریک .

۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میخوام همه گذشته رو بریزم دور و باز شروع کنم خسته ام بار گذشته تمام ارزو ها و حسرت ها داره ازارم میده میخوام اینبار واقع بین زندگی کنم واقعی خیلی خسته ام

۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کینه تنفر مثل یه بمب می مونه که یکهو منفجر نمیشه اروم اروم هم خودت رو داغون میکنه هم طرف مقابلت رو این حکایت این روزهای منه کینه و نفرتم که رابطه رو از هم پاشوند دوتا خانواده رو به هم ریخت هر چند بدونی مقصر اون بوده بازم با خودت بگی شاید میشد گذشت من روحم وجودم داره به انفعال میرسه خستگی درس زندگی و خیلی اتفاقای دیگه داره خاموشم میکنه الان میخوام برم خوابگاه فیلم ببینم و یه دل سیر بخوابم و با خودم بگم وقتی بیدار بشم چشمام رو باز کنم دنیا بهتر نمیشه ولی شاید من نیرومندتر باشم دنیا چقدر بزرگ شده.

۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کاری سخت و لذت بخش درس خواندن .

با خودم میگم چه کاری بود اینم شد راه زندگی اینم شد روش زندگی بعد دوباره با خودم میگم تو توی همین راه به خیلی از ارزوهات رسیدی ولی فعلا دوست دارم گریه کنم و بگم خدایا سخته من هر کاری کردم امسال راه راحت تر رو برم نشد که نشد اخر افتادم تو دور کنکور دادن هرچی دعا کردم تلاشم کردم راه دیگه ای پیدا کنم انگار حس کمال گراییم نذاشت که نذاشت .

یه پسری توی کتابخونه دانشگاه هست اونم مثل من درس میخونه انگار داره پایان نامه مینویسه اگر ببینیدش احساس میکنید چوپان گله اس اضافه کنم البته از حالتاش مشخصه چقدر با شخصیته توی پرانتز البته ولی یه کاپشن خاکی رنگ تنشه که بهش خیلی گشاده قدشم کوتاهه موهاشم از ته تراشیده  اونم وو این دانشگاه والا نمی دونم حالا برم پرسو جو کنم مثلا میگن فوق دکترا داره میگیره اونموقع من اندر خم یک کوچه ام با همین تیپ.

۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کنکور ارشد افتاد عقب و حس میکنم یک فرصت دوباره است هر روز خواندن و دعا کردن.

۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آدم هایی که زخم میزنند حرف میزنند ادعا میکنند و تو جز لبخند و سکوت حرفی برای گفتن نداری چون دوستشان داری و احترامی هست که نمی خواهی با نادانی او از بین برود در حالی که فقط تو می دانی چقدر جلوتر از تو زندگی میکنند چقدر داشته هایشان بیشتر از توست و خودشان خبر ندارن در حالی که نمی دانند تو در چهار دیواری این شهر چگونه رشد کرده ای چگونه هربار تنهایی و بی کسی مستقل بودن را به تو یاد داده و حتی روزهای سختت را کنار ادم هایی بوده ای بی تجربه تر از خودت نمی دانند داشته های انها تمام ارزوی توست ارزویی که انقدر محقق نشد به حسرت پیوست و بعد فراموش شد و هنوز درد نداشتنش هر لحظه که یادت می افتد اهت را به اسمان می کشد روز سیزده بدر وقتی همه شادو خندان دور هم جمع می شوند و تو مقل غریبه ای از مریخ باید بمانی لبخند بزنی و در اوج تنهایی وقتی کسی نیست بنشینی سر سجاده برای عزیز از دست رفته ای اشک بریزی و مدام بگویی خدایا خسته شدم استقامتم تمام شده مگر نمی بینی نمی بینی هر بار چگونه میشکنم و در پایان تما اشک هایم می شود خواب خواب و خواب.

فکر میکنند نمی فهمم احساس میکنم ناراحت میشوند با درد نبونت هنوز روی پاهایم ایستاده ام و زندگی میکنم نمی دانند چه شب ها امدنت را از خدا خواسته ام نمیدانند دوسال است دعاهایم گوش فلک را پر کرده است و هیچ اثری از امدنت نیست هیچ اثری گاهی به دعاهایم شک میکنم به تک تک ایه ها شک میکنم من تمام جانم را در تکتک شان ریختم و برای خدایم فرستادم که بیای و نیامدی نمی دانند تمام شهر را برای پیدا کردنت گشته ام و هنوز هم میگردم ولی این روزها حسرت بودنت خیلی کم شده انقدر کم که دیگر امیدی نیست امسال انگار دارم یاد میگیرم چگونه می شود بدون تو لذت برد زندگی کرد درس خواند لبخند زد به چشمان استادم نگاه کنم حرف بزنم تحلیل کنم سئوال بپرسم دیگر سکوت دارد تمام میشود و درد نبودنت عادت عادتی که درد نمی فهمد دیگر می دانم می آیی ولی می دانم روزی می آیی که دیگر نمی خواهمت و انروز مطمئم انروز اگر ادامه همین روزها باشد دیگر این من منتظر چشم انتظارت نیست انقدر ریشه دارم که نیاز به با تو رشد کردن و کامل شدن ندارم .

لبخند و بی اعتنایی یک آدم به داشته هایت نشانه نخواستنشان نیست نشانه این است که پذیرفته انها برای او نیستند .

۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناامیدی بدترین درد زندگی انسانه چیزی که بعدش تو بی چاره تمام عالم خواهی شد بعد از تمام اتفاقات سال گذشته وقتی دو هفته به کنکور مانده و تو خسته تر و تسلیم تر از همیشه با خودت بگوی چه میشد اگر تابستان بود چه میشد اگر زمانش بیشتر بود و فارق از تمام دنیا درصد تک تک درس هایت را نگاه کنی و افسوس بخوری وسط اشوب زندگیم خدایی احساس نمی کردم وقتی هر ماه مرگ عزیزی را به چشم میدیدم خدایی نبود وقتی خواهرم بیمارستان بود خدایی نبود وقتی زیر شانه هایش را برای راه رفتن میگرفتم خدایی نبود وقتی خواستگار می آمد کنایه میزد نیش میزد و لبخندم را به غم تبدیل میکرد خدایی نبود وقتی زانو زدم و دستی نبود بلندم کند خدایی نبود وقتی سرگردان راه رو های بیمارستان را تک به تک میگذراندم وقتی دسته گل هایم همه پشت در اتاق ها پژمرده می شد خدایی نبود وقتی مرگ تک تک روزهایم را می دیدم وقتی دوستان در حال شادی و رقص بودن و من دلمرده تر از همیشه به اینده نا معلومم نگاه میکردم ودلم نمی خواست به خدا بگوبم چه کنم وقتی وسط ارزوهای محالم دستانم را بلند میکردم و التماس میکردم خدایی نبود وقتی هنوز امروزم را به خاطر تصور حال بد خواهرم از دست میدهم خدایی نیست .

نمی دانم بود یا نبود شاید کناری ایستاده بود و نگاهم میکرد شاید می خواست توانم را بسنجد هر چند وقتی اولین بار زانو هایم از درد خم شد برلی دومین بار حرفی با خدا نداشتم جز گریه و حس رها شدن و حال این روز هایم پر از حس بد بودن خودم است پر از جدایی و تنهایی پر از راه هایی که نمی دانم چقدر مقصر هستم ولی میدانم که درست نبودند .

الان انگار خدایی هست برای دومین بار حس کردم خدایی هست وقتی دو هفته زندگیم به دوماه تبدیل شد حس کردم خدایی هست وقتی ارزوی هشت ساله ام در حال محقق شدن است میفهمم خدایی هست شاید خدا فقط برای من معنی تمام اتفاق های خوب زندگیم باشد نمی دانم ولی الان احساس میکنم گاهی نگاهم میکند فقط گاهی یادمه یک روز از شدت حال بدم گناهی مرتکب شوم و بعد با خودم گفتم گناه تو تاوان دارد بعد به این نتیجه رسیدم که بدتر از این هم بیاید دیگر پهم نیست من نه خدایی دارم نه اعتقادی سیل بیاید بنیادم را ببرد سخت تر از این روزها را من هزار بار در ذهنم تصور میکنم چون نمی خواهم این بار دوباره از روزگار رکب بخورم هر چند زندگی حریف قدریست .

شکر نمی دانم حکمتت چه بود نمی خواهم هم بدانم فقط میدانم همه چیز گذشت و میگذرد و خدایا شکرت که میگذرد.

۲۷ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زندگی میگذره و من تازه فهمیدم چقدر غیر قابل پیش بینیه همه اتفاقاتی که با تمام وجود تلاش کردم که نیوفتن افتادن و تلاشم هیچ فایده لی نداشت سخته خودت رو بسپاری به دست باد ولی گاهی چاره ای نیست با تمام فرسودگیم با تمام وحود تلاش میکنم ولی اصراری در کار نیست شدم نمونه بارز هرچه باداباد .

عکس عروسیه یکی از بچه های خوابگاه رو دیدم انقدر ذوق کردم به خاطر حس خوبش به عارفه میگم احساس میکنم خوشحالم واین خوشحالی به نظرم برای ته خط بودنه ته خط تمام چیزهایی که ازشون میترسیدم البته هنوز هست چیزایی که بترسم ولی دیگه مهم نیست این ترس چون خیلی بی حسم .

مادرم به شدت اوضاع بدی داره به همه زخم میزنه چون خودش به شدت زخم خورده بهش حق نمیدم چون گاهی حرفاش من رو مثل امشب از پا می اندازه .

میخوام دیگه برم پایین درس بخونم روزای کمی تا کنکور مونده

۲۱ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر