fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

سال ۹۸ شروع شد و تمام خوبی و بدیش را سپردیم به دست همان سال آمدیم به ۹۸ .

استرس و اضطراب این روزها قابل بیان نیست هر روز تلاشی سخت تر از دیروز برای کنکوری که تمام امیدم شده است و هیچ راه دیگری نمی بینم هر روز تلاش هر روز اضطراب و هر روز تنهاتر .

دوست ندارم تسلیم شوم هر بار با تمام سختی گاهی برنده بودم و گاهی بازنده ولی اینبار از ان روزها نیست باید برنده باشم .

تازه اهنگ های شاد را پیدا کردم تازه امسال یاد گرفتم که باید نسبت به ریتم اهنگ ها واکنش نشان داد تازه امسال به اهنگ رقص علاقه مند شدم دوست دارم امسال همه چیز را تجربه کنم تمام چیزهای خوب را موفقیت عشق تلاش هر چیزی که زندگی را رنگ می دهد .

۹۷ هر روز دعا میکردم فردا بدتر از امروزم نباشد ولی حالا میدانم که چطور درد را بکشم و روزم را بهتر کنم دنیای درس و مطالعه ارامم میکند انگار به روحم غذایی میدهم که ارام میگیرد سکوت میکند روحم پر از تنشه پر از بیقراری همین نا ارامی مرا کشاند به تهران همین ناارامی نگذاشت معنی احساس را بفهمم مدام فقط میخواست برسد و وقتی رسید باز هم ارام نبود نقطه هایی در زندگی هست که دوست دارم از ته دل بخندم از ته دل ارام باشم بخوابم و امسال دوست دارم برای اولین معنی احساس را بفهمم این را نیاز دارم .

همیشه لباس هایم رنگ شادند همیشه امسال میخواهم روزهایم هم شاد باشند همه پر از رنگ از خاکستری مایل به سفید خسته ام انگار دبگر خیلی بی تفاوت به دردها واکنش نشان نی دهم انگار روزهای خوب نمی دانم کجا هستند.

دختر داییم میگه من یه دختری رو میشناختم میومد روستا دونه دونه سبزی های خوراکی رو میچید میومد خوته تمیزشون میکرد یه دختری بود لباساش رو با دست می شست روی بند پهن میکرد احساس میکنم اون ادم یکی دیگه بود نه تو تو یکی دیگه هستی اون ادم کجاست ؟

نمی دونم باید یکبار دیگه شزوع کنم به زندگی من گم شدم تحلیل رفتم بین تمام دلمشغولی های زندگی و بشدت تغییر کردم یه حاشیه امن بین دور خورم و دنیای خودم کشیدم و نشستم وسط میدونم تا تونستم تلاش کشیدم و احساس کردم کار درست یعنی همین .

عزیز که مرد انگار همه چیز مرد من شدم همون ادم پر از عذاب وجدان مادرم میگفت فکر میکنی خوشبختی ؟

نمی دونم فقط پیدونم دارم زندگی میکنم همین .

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلتنگ نگاهت هستم احساس میکنم تا زمانی که تو باشی دنیا معنی دارد زندگی با حضور تو در این دنیا زیباست وقتی برای زنده ماندنت تلاش کردم نمی دانستم یک روز اینگونه خشنود خواهم بود دلم از حضورت لذت میبرد چشمانت دنیا را پر از رنگ میکند هیچگاه فکر نمی کردم یک موجود کوچک ناخواسته با تمام وجود خواسته اینگونه بیقرارم کند اینگونه عاقل سود بزرگ شود بخندد یک روز پرسیدی اگر مادر شوی او را بیشتر از من دوست خواهی داشت میخواهم بگویم نه حتی اگر مادر باشم موجودی از وجودم خودم باشد نه ان را به اندازه تو دوست نخواهم داشت چون جنس دوست داشتن تو برایم متفاوت تر از تمام دوست داشتن های دنیاست تو با فرزندم در یک ترازو نیستید تو بطن راست قلبم هستی و او بطن چپ.

۱۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیدم ناامید شد نه به صورت عادی با بدترین برخورد سومین هم تمام شد و تمام رویاهام شکسته شد وخود واقعیم بیرون امد خودی که دنبالش بودم و خودم گمش کردم حالا پیدا شده خوشحالم.

سخت برای کنکور میخونم امیدوارم اتفاقی که میخوام بیفته 

دیگه دنبال اتفاقای خوب نیستم فقط دبگه میخوام با تمام اتفاقات بتونم بازم زندگی کنم.

دوستم میگه میدونی احساس چیه من میدونم خیلی وقته میدونم .

۰۴ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امسال سال قشنگی بود هرماهش مخصوصا این سه ماه پشت سرهم اتفاقایی افتاد که نهایت ناامیدی رو باهاشون تجربه کردم ‌من آخر تمام از دست دادن ها هستم هیچ وقت به این نقطه نرسیده بودم ولی حالا دقیقا همان نقطه هستم همانجا ایستادم و به دنیایی نگاه میکنم که زنده بودن هر روز درد تازه ای دارد و مرگ هر روز پذیرشش راحت تر میشود حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه ثبت کنم به تاریخ امروز ۲۸ دی ماه ۹۷ نهایت درد رو تجربه کردم وسط قله ارزوهام سقوط کردم ناامید نیستم خسته ام و پر از رنج خیلیم خسته ام.

۲۸ دی ۹۷ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

و هر روز امیدوار بودن دل میخواهد وجود میخواهد و توانایی وقتی خسته ای و پر از غصه ادامه دادن مرد راه میخواهد به قول استادم این زندگی یک ابر زن میخواهد این زندگی وجود زندگی کردن میخواهد هیچگاه دعا نمی کنم دردم را بچشند ولی دعا میکنم ارام شوم و حداقل کمی امید در این زندگی توان بدهد برای رفتن و ادامه دادن وقتی دل کندی از تک تکشان و با خودت میگویی فراموشتان میکنم پس فراموشم کنید دروغ نیست من توان میخواهم برای زندگی خودم زندگی شما با کارهایتان ناتوانم میکند خدایا من امید دارم به همین اتفاق کوتاه من امید دارم به همین دیدار کوتاه وامید دارم به خدایی که بنده اش را نا امید نمی کند من امیدوارم به تو خدایا .

۲۳ دی ۹۷ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستم چند روز بود میگفت به یک اتفاق خوب نیاز دارم خانوادم خنثی شدن همه چز زیادی روزمره شده و اون اتفاق خوب قبولی خواهرش بود توی دانشگاه فرهنگیان .وقتی از خونه برگشت امید به زندگیش برگشته بود خوشحال بود .

من نه ته خط میدونید کجاست من مدتی اونجا خونم بود البته هنوزم هست هر روز برای کنکور تلاش میکنم ولی اتفاقات اطرافم پر از بار منفی ان مرگ مریضی حسادت توهین و خیلی چیزای دیگه پریشب دوتا امتحان داشتم حالم خوب نبود بدنم یخ بود پر از حسای بد به اضافه دوتا امتحان یه خبر خوب از طرف خانوادم مثل یک پیام بازرگانی وسط تمام خسگیام خوشحالم کرد خدایا دوست دارم بهت بگم نیاز دارم این خوشحالی ادامه دار باشه دوست دارم ایمقدر ادامه داشته باشه که دوباره بلند شم بخندم و دوباره امید رو بدست بیارم میدونم نباید منتظره معجزه بود میدونم ادم باید به توانایی خودش متکی باشه همه اینا رو هزار بار دوره کردم ولی امسال این لحظه خیلی از چیزای خوب زندگیم رو از دست دادم بدون اینکه جایگزینی براشون باشه بدون نقطه امید بدون لحظه ای ارامش و هنوز همه چیز ادامه داره امدم خوابگاه امیدوار بودم اوضاع بهتر بشه امیدوار بودم بتونم درس بخونم با انرژی فقط امیدوار بودم و هنوز هم هستم و خدایا احساس کردم باید بهت بگم نیاز دارم این خبر خوب ادامه دار باشه مثل خبرای مصیبتی که بهم وارد شد همه بدون وقفه بدون لحظه ای درنگ دوسال و نیم زندگیم رو از بین برد و نیاز دارم خبر شادی بیاد و همه ی سالای زندگیم رو توی دستاش بگیره خدایا حالا که اومده بدون دعوت اجازه بده بمونه و خوشحالم کنه.

۲۲ دی ۹۷ ، ۲۰:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شده خسته باشی و ندونی باید چکار کنی من میدونم باید چکار کنم ولی بشدت خسته ام و ناامید نمی دونم باید برای آینده چکار کرد به من باشه پنجره میکردم و خودم رو پرتاب میکردم وسط اتوبان حداقل روحم ازاد می شد زنگ نمی زدم خونه صدای گرفته مادرم رو بشنوم با خواهرم حرف بزنم و به جای یه خواهر سالم و موفق یه ادم مریض با روحیه از دست رفته جلوم باشه و یا برادری که تمام هم و غمش جمع کردن ثروت پدرت باشه و خودت از فردای خودت با تمام این ادم ها بترسی و بگی خدایا من باید چکار کنم و ندونی باید چکار کنی و دوستت بیاد از خونشون بگه از حس خوبی که دارن و من با خودم بگم من چی من توی اون خونه چه حسی دارم من چکار میکنم من دارم چطور زندگی میکنم مشکلات خودم کم نیستن من هم مانده ام خسته ام و بشدت ناامید کاش میشد به قول خواهرم پدرومادرت رو فراموش کنی و یک روز خودت رو از این زندگی راحت کنی هر روز فکر میکنی ممکنه فردا بهتر باسه و می بینز که هر روز بدتر پیشه و تو ناتوان تر گاهی ادم نیاز داره به جمع کردن انرژی حداقل برای ادامه دادن ولی من دیگه واقعا انرژی ندارم حتی مهم نیست فردا امتحان چه اتفاقی میوفته.

۱۴ دی ۹۷ ، ۲۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

شدم مثل دونده ای که دویده دویده و الان خسته تر از همیشه گوشه ای نشسته و هنوز راه زیادی مانده تا پایان امید هست ولی از خستگیه خودش خسته است بغضی کهنه از تمام دردهایش دارد ودلش را قراری نیست عجب روزگاریست .

پدرم گفت اگر برای سعید بیایند چه میکنی باز میگویی نه؟ میخواهم بگویم نه اینبار من تسلیمم با تمام وجود تسلیمم من نه توان جنگ دارم نه چیزی مانده برای دفاع همه دنیا یک طرف بودید من و خدا طرف دیگر هنوز خدا هست ولی من نه دیگر نیستم دیگر عمویی نیست که بگوید نه دیگر برادری نیست که بگوید وصل یعنی مرگ دیگر منی نیست که بگوید به نان سفره اش اطمینان ندارم به پاکی لقمه ای که میخورم ایمان ندارم من احساسی هم دیگر ندارم این من خسته چه فرق میکند که چه نانی بخورد چه فرقی میکند که حسی باشد هیچ فرقی گاهی هزار دعا بی نتیجه است بی نتیجه بود نمی دانم.

گاهی طلب مرگ میکنم وامانده ام انگار دیگر نوری نیست خدا با تمام اقتدارش است ولی من دیگر انگار جوان نیستم دختری پیرم که تمام دنیایش نیست شده تنم پر از زخم است قلبم پر از درد است دوست ندارم این تن آرزوهایم را دفن کند دوست ندارم این تن خسته کاری کند که لحظه مرگ حسرت قرین زندگیم باشد .

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

همیشه به خاطر سختیای زندگی ناراحت بودم بودن و نبودن پدر ومادرم همیشه بود ولی من دلم به لحظه های بودنشون خوش بود حالا میترسم اگر همین بودن هم نباشه من از تنهایی میترسم راهی بلد نیستم برای فرار هیچ راهی احساس میکنم وسط یه منطقه ناامنم یه جایی مثل فضا که از هر طرف سنگ به طرفم پرتاب میشه با شتاب و من بعضیا رو رد میکنم و بعضی بهم میخورن و لهم میکنن مادرم امرزو از مرگ میگفت دوست داشتم بگم حالا که بعد از چندین سال اومدی و موندی بزار یه مدت باشی بعد از مرگ بگو من از تنهایی نمی ترسیدم ولی مدتیه بدجور دارم حسش میکنم و نمی دونم چی میشه نمی دونم .

۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فکر میکردم سختی ادم رو مقاوم میکنه نمیدونستم میتونه کاری کنه که تعادل روانیت رو از دست بدی کاری انجام بدی بعد بهت بگن کارت اشتباه بوده در حالی که فکر میکردی درسته دوستام بهم میگن خوبی دوست دارم بگم خوبم خوبم ولی شبا کابوس میبینم از خواب میپرم دوست دارم بگم خوبم نگاه کن دارم درس میخونم ببین همه چیز عادیه ولی هیچ چیز عادی نیست خدا گم شده فالای حافظم همه قشنگن ولی ربطی به زندگی من نداره اتفاقای خوب هستن ولی برای من نیستند دوست دارم بگم خسته ام از ادامه راه خیلی خسته ام و نمیدونم خط پایان کجاست اصلا درست دارم میدوئم یا نه دوست دارم بگم من خیلی از جاهای زندگیم به پایانش رسزدم ولی نفسم مدام میره میاد ناچارم به ادامه دادن من ناچارم .

۰۶ آذر ۹۷ ، ۰۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر