fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

میگذرد

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۳۹ ب.ظ

ناامیدی بدترین درد زندگی انسانه چیزی که بعدش تو بی چاره تمام عالم خواهی شد بعد از تمام اتفاقات سال گذشته وقتی دو هفته به کنکور مانده و تو خسته تر و تسلیم تر از همیشه با خودت بگوی چه میشد اگر تابستان بود چه میشد اگر زمانش بیشتر بود و فارق از تمام دنیا درصد تک تک درس هایت را نگاه کنی و افسوس بخوری وسط اشوب زندگیم خدایی احساس نمی کردم وقتی هر ماه مرگ عزیزی را به چشم میدیدم خدایی نبود وقتی خواهرم بیمارستان بود خدایی نبود وقتی زیر شانه هایش را برای راه رفتن میگرفتم خدایی نبود وقتی خواستگار می آمد کنایه میزد نیش میزد و لبخندم را به غم تبدیل میکرد خدایی نبود وقتی زانو زدم و دستی نبود بلندم کند خدایی نبود وقتی سرگردان راه رو های بیمارستان را تک به تک میگذراندم وقتی دسته گل هایم همه پشت در اتاق ها پژمرده می شد خدایی نبود وقتی مرگ تک تک روزهایم را می دیدم وقتی دوستان در حال شادی و رقص بودن و من دلمرده تر از همیشه به اینده نا معلومم نگاه میکردم ودلم نمی خواست به خدا بگوبم چه کنم وقتی وسط ارزوهای محالم دستانم را بلند میکردم و التماس میکردم خدایی نبود وقتی هنوز امروزم را به خاطر تصور حال بد خواهرم از دست میدهم خدایی نیست .

نمی دانم بود یا نبود شاید کناری ایستاده بود و نگاهم میکرد شاید می خواست توانم را بسنجد هر چند وقتی اولین بار زانو هایم از درد خم شد برلی دومین بار حرفی با خدا نداشتم جز گریه و حس رها شدن و حال این روز هایم پر از حس بد بودن خودم است پر از جدایی و تنهایی پر از راه هایی که نمی دانم چقدر مقصر هستم ولی میدانم که درست نبودند .

الان انگار خدایی هست برای دومین بار حس کردم خدایی هست وقتی دو هفته زندگیم به دوماه تبدیل شد حس کردم خدایی هست وقتی ارزوی هشت ساله ام در حال محقق شدن است میفهمم خدایی هست شاید خدا فقط برای من معنی تمام اتفاق های خوب زندگیم باشد نمی دانم ولی الان احساس میکنم گاهی نگاهم میکند فقط گاهی یادمه یک روز از شدت حال بدم گناهی مرتکب شوم و بعد با خودم گفتم گناه تو تاوان دارد بعد به این نتیجه رسیدم که بدتر از این هم بیاید دیگر پهم نیست من نه خدایی دارم نه اعتقادی سیل بیاید بنیادم را ببرد سخت تر از این روزها را من هزار بار در ذهنم تصور میکنم چون نمی خواهم این بار دوباره از روزگار رکب بخورم هر چند زندگی حریف قدریست .

شکر نمی دانم حکمتت چه بود نمی خواهم هم بدانم فقط میدانم همه چیز گذشت و میگذرد و خدایا شکرت که میگذرد.

۹۸/۰۱/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی