fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

یک روز میرسه که اگر توی کاخ پادشاه هم باشی غرق در نعمت هیچ چیز رو نخوای هیچ چیز برات لذت گذشته رو نداشته باشه چیز جدیدی بخوای خیلی جدید دلت بخواد درها رو باز کنی و تجربه کنی و لذت های جدید را میدا کنی دلت تنگم دل تنگ رفتن و غرق شدن بین تمام غریبه ها و بعد زندگی کردن و پیدا کردن راه خودت دیروز داشتم فکر میکردم چقدر دختر عموم بدبخت شد اینجا غرق در ثروت بود حالا باید کار کند و در سخت ترین شرایط کنار یک آدم بسازد امروز فهمیدم اصلا هم بدبخت نیست ارزوی او همیشه این حد از ازادی بود همه چیز را رها کرد و رفت همه او را بدطالع ترین دختر این خانواده می دانند در حالیکه به نظرم خوشبخت است چون در انتخاب خودش زندگی میکند و به تمام چیزهایی که میخواسته رسیده .

دندونام رو امسال ارتودونسی کردم با دختر عموهام خیلی صمیمی هستم باهم بزرگ شدیم توی همان خانه مادربزرگهای قدیم انها طبق رسم روستا سریع ازدواج کردند و من چون خانه مان در شهر بود کمی مدرن تر شدم ادامه تحصیل دادم هر چند هنوز هم تمام عقاید و آداب و رسوم خانواده دست و پایم را بسته است دور هم جمع شده بودیم انقدر خندیدیم که دل درد گرفتیم از انجایی هم که زندگی من با انها متفاوت است بیشتر موضوع بحثشان همین زندگی من است هر چند گاهی که از من فارق میشوند می روند سراغ غیبت از تک تک همسن هایشان که چکار میکنند و چگونه اند یکبار با یکی شان تنها بود سمانه صدا زد فاطمه بیا پیش من این اصلا بلد نیست غیبت کند دوسشان دارم با تمام تفاوتشان به نظرم تفاوت باعث نزدیک ادم ها بهم میشه هممون دنبال یک چیز خاص هستیم انها من را میخواهند چون متفاوتم انقدر زیاد که راز هایشان را به من میگویند من انها را میخواهم چون باعث میشوند کنارشان با دیدی دیگر به زندگی نگاه کنم و از تمام دغدغه هایم دور شوم.

 

۰۳ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هوای اینجا سرد شده اینقدر سرد که پنجره ها رو دمدمای صبح میبندیم البته از کولرم دیگه خبری نیست اومدیم روستا به دوستانم نگاه میکنم دخترانی که همسن من هستند همسرو بچه دارند و اینکه چقدر مقاومم یک اجباری این جا هست به اسم زندگی بزرگترین ارزش خانواده است و بعد از ازدواج باید زندگی کرد با تمام شرابط و این خوشبختی برایم عجیب است پدرم می اید اینجا میگوید نگاه کن اینها زنهای زندگی اند .میخواهم بگویم پدر همسر تو مگر زن زندگی نبود که او را از بالاشهر تهران آوردی شهرستان با تمام مشکلاتی که زندگی داشت ماند و ساخت اصل جوهر است ذات است اصل اصل است.

اینجا شبها که میخوابی تا صبح صدای سگهای ده را میشنوی و صبح صدای کلاغ و گنجشک النته شبها صدای غور غور قورباغه هم ترکیب میشود میشود چیز عجیبی .

لباس پوشیده بود و من احساس میکردم چطور میشود این همه بی حس بود و باز هم زندگی کرد.

۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من از زمانی که یادم میاد سرم توی کتاب و درس بود وقت خیلی از کارهای دوستام رو نداشتم البته علاقه ای هم به بازیگوشی های دوران نوجوانی نداشتم یکی از دوستام اهل محلمونه با هم بزرگ شدیم یکسال و نیم فاصله سنیمونه وقتی شانزده سالمون شد راهمون خیلی جدا شد پریسا رفت سراغ دوست پسرو خوش گذرونی من موندم و کتابام یکسال بعد مادرش دید اوضاع داره خراب میشه به اولین خواستگار شوهرش داد پنج سال بعدم برگشت خونه پدرش چون ازدواجش ناخواسته بود و الان توی خط خیلی از کارهاست سیگار پارتی و خونه مجردی و خیلی از کارهایی که برای من قابل قبول نیست و جالبیش اینه که توی داشگاه یه دوست دیگه دارم که از مرزای پریسا جلوتر رفته و اوضاعش داغونه .خوب وسط اینا چیزی که دوستای مثل خودم میگن اینکه زهرا چرا با اینا دوست شدی حرفای خوبی پشتشون نیست اسم توام خراب میکنن ولی چیزی که برای من مهمه با تمام خلاف بودناشون صادق و صاف بودنشونه خودشونن تظاهر نمی کنند هر چیزی هستند میگن ما اینیم من عاشق اینجور ادمام به دوستام میگم ترجیح میدم با کسی ازدواج کنم که بدز و خوبیش عیا باشه از ادمایی که همه میگن خوبن بیزارم چون بلند کافیه نزدیکشون باشی ببینی چه ادمای بیخودین مخصوصا یکسریاشونم باورشون شده خوبن که دیگه افتضاحن.

۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر