fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

دیوار

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ب.ظ

پله ها را دوید هنوز از ماشین پیاده نشده بودنر حرمت نگه داشت گذاشت خانواده رفتند تو آمد با صدای بلند گفت سلام حاج حسین چه شده از این طرف ها حاج حسین لبخند زد سلام خیری نیست جز زحمت ما دخترم هر سه ماه وقت دکتر دارد صدای بلندش شد پچ پچ و ماند نیم ساعت پشت هم حرف زد از در دیوار همسایه از هر چیز که حاجی را به حرف بکشد تا بهمد خبر دارد یا ندارد وقتی فهمید بی خبر است با خوشحالی خداحافظی کرد و رفت هنوز پله ها را بالا نرفته بود که صدایش کرد اضطراب وجودش را گرفت برگشت یک بسته شیرینی محلی تعارفش کرد نمی دانست این هدیه بابت کدام کار خوبش است پله ها را اینبار بالا رفت سردرگم فقط او پشت دیوار خانه میدانست پشت این هدیه چه چه دیوار بلمدی از سکوت است.

۹۸/۰۸/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی