fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

درگیر

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۲۲ ب.ظ

نمی دونم چرا هیچ وقت مسیر زندگیم عادی‌نیست چرا این صراط مستقیم توی زندگی من نیست یعنی اگر بیای خونه ما از پدرم بپرسی بچه ناخلفت کیه اول میگه همشون خوبن ولی نه دلش میگه زهرا . من و خواهر کوچیکم عین همیم همون حد مقاوم سرسخت و ناسازگار و برادرم و خواهر دومم دقیقا عین همن انعطاف پذیر مهربون و بشدت به پدرو مادرم نزدیک و همه چیز رو به راحتی بدست میارن ولی ما دوتا نمی دونم چرا اینطوریه هر راهی هر چیزی بخوایم باید اول یه جنگ راه بندازیم با کلی موانع و مشکلات بجنگیم تا بدستش بیاریم مثلا خواهر دومم سه تار میزد یادمه چقدر راحت براش خریدن و فرستادنش موسیقی خواهر کوچیکم انقدر اصرار کرد گریه کرد تا براش گیتار خریدن بعد جالبیش اینه که موفق ترم هست .

دیروز خواهرم میگفت زهرا تو توی آرزوی دیگران زندگی میکنی میخواستم بگم تو نمی دونم بهای همین زندگی آرزویی چقدر بوده که هیچ کدومتون حاضر نبودید پرداحت کنید من دوره های جنگ داشتم توی این خانواده اینقدر مرزشکنی کردم تا تونستم به اینجا برسم الان هنوزم در همان حالم امروز سر قضیه اینکه مامان نرو مسجد عدس پلو دیگه رفتن نداره بود ک۶ بابام گفت اصلا من میرم باهاش مسجد فاطمه خانم لباس بپوش با هم بریم مسجد اصلا اگر من بگم بابا این لباس آبیش قشنگتره میگه سبزش رو میخریم بعد که رفتن ناراحت شدم بعد با خودم فکر کردم چرا اینقدر با بابام درگیرم بعد فهمیدم این یه چیز عادی تو زندگیمه بعد با همه اینا پدرم میگه زهرا هر هفته میری و میای میخوام بگم بزار برم یکم از دستم راحت بشی .

۹۸/۰۶/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی