رفتن
گاهی با تمام وجودم تلاش میکنم بر تمام مشکلاتم غلبه کنم ولی یک جایی هست برای رسیدن به یک هدف با تمام وجودت تلاش میکنی و میرسی و لحظه رسیدن درست لحظه ای که همه چیز درست شده یک نفر از عزیزترین ادمای زندگیت همه چیز رو بهم میریزه و تو هر کاری میکنی این پازل بهم ریخته دیگه درست نمیشه هیچ وقت این لحظه رو تجربه نکردم احساس بدی دارم خیلی وقتم هست فهمیدم گریه چیزی رو درست نمی کنه با پدرم حرف زدم با مادرم شکایت کردم توضیح دادم ولی کاریست که تمام شده مدال افتخار نصیب کسی دیگر شده من برای این روز تلاش کرده بودم حرفهای زیادی پر از ناامیدی از خانواده خودم شنیده بودم حالا الان همه چیز نابود شده همه تلاش میکنند کمی ارامم کنند هستم کنارشان لبختد میزنم ولی همه می دانند چقدر دلخورم چقدر تحملشان برایم سخت شده چقدر بخشیدنشان سخت شده فقط منتظر جواب کنکورم منتظرم برگردم دانشگاه شاید کمی دوباره زندگی سرگرمم کند و اینبار چیزی که میخوام دور شدن از اینجاست و این خانواده روزهای کودکیم مادر نبود پرستار بود نوجوانیم مادربزرگ بود بعد هم دانشگاه تعلق خاطری آنچنان نیست شاید همین باعث میَود حرف هم را نفهمیم شاید برای همین است که دوری از این خانه برایم اینقدر ارامش دارد اینبار بروم هیچوقت دوباره برای زندگی برنمی گردم.