دندونه عقل
امروز ساعت ده دندونای عقل سمت راستم رو کشیدم موقعی که آمپور بی حسی رو می زد اینقدر درد داشت که میخواستم دست دکتر رو بگیرم دکترم با اخم گفت دست من رو نگیر دیگه دستهای صندلی رو زیر دستم فشار میدادم وقتی آمپور بی حسی رو زد ده دقیقه گفت منتظر بشین تمام بدنم میلرزید انقدر ناجور میلرزیدم که دختر داییم همراهم اومده بود دندون عقل بکشه گذاشت رفت گفت من بعدا میکشم منم موندم بعد صدا کرد احساس میکردم الانه که سرم رو ببرن رفتم داخل کشیدشون پایینی درد نداشت تا خواست بالایی رو بکشه دادم رفت هوا گفتم اقای دکتر درد دارم دوباره بی حسی زد بعد کشیدش وقتی بلند شدم انقدر ناراحت بودم انگار زدن زیر گوشم دستم رو گذاشته بودم یک طرف صورت بعد انگار دکترم بنده خدا ناراحت شد رفت توی اتاق کناری شروع کرد راه رفتن وقتی سر ایینه صورتم رو دیدم یک طرف صورتم پرخون مالی شده بود دوست داشتم برم دکتر رو از پنجره پرت کنم پایین اخرش رسم ادب رفتم تشکر کردم اومدم خونه همچنانم افتادم روی تخت دختر دایی ترسوم هم قراره برای ناهار بیاد اینجا بعد از ظهرم کلاس دارم یک طرف صورتم باد کرده با ماسک باید برم بیرون.