fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

ثمره

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۰ ق.ظ

امروز رفتم پیش مشاور خواهرم آقای دکتر ح مرکز مشاورش توی خیابان خودمونه چهارسال پیش رفتم پیشش خیلی حالم بد بود نزدیک کنکور کارشناسی بود و من نمی دونستم راهم درسته یانه و میخواستم استرسم رو کنترل کنم حالا برگشتم خواهرم پیشش مشاوره میرفت جلسه پیش گفته بود به خواهرت بگو بیاد میخوام ببینمش باید باهاش درباره تو صحبت کنم منم خاطره خوبی ازش نداشتم با این حال با خواهرم رفتم از چندسال پیش من خیلی تغییر کردم هم از نظر ظاهر هم اخلاق اومد بعد از اینکه بیمارش رو بدرقه کرد من و خواهرم رو دید فکر کردم من باید بمونم بیرون تا کار خواهرم که تمام شد صدام کنه گفت خواهر ملیکا شما هم بیاید من و نشوند رو به روش و دقیقا مثل قبلا اول یکم خودش رو کنترل کرد بعد شروع کرد خیلی ها درس خوندن رتبه برتر کنکور هم شدند الاک بیکارن هیچی نشدن چند سال از زندگیشون رو هم گذاشتن و خلاصه هر چقدر میتونست بهم توهین کرد البته به در میگفت من بشنوم بعدش پرسید حالا چه تصمیمی داری سر کار میری گفتم نه برنامه زندگیم این نیست فعلا به کار کردن فکر نمی کنم دوباره یکم با خواهرم حرف زد چندتا مثالم از دوستای بدبختش گفت که توی دانشگاه برتر درس خوندن و در آخر اضافه کرد خانم شما مشکلی نداری گفتم نه میخواستم بگم آقای دکتر شما مش‌کل دارین .

آخرش با یه لبخند ژکوند گفتم آقای دکتر خیلی ممنون  گفت امیدوارم موفق بشین بعد انگار انتظار نداشت اینقدر خونسرد برخورد کنم چون اومده بود برون اتاقش و فقط بهمون نگاه میکرد وقتی از مطب خارج شدیم هر دومون زدیم زیر خنده خواهرم میگفت زهرا خوردت کرد خالی شد اول درک نکردم چرا اینکار رو کرد انگار فقط خواسته بود جلوی خواهرم خوردم کنه و بگه هیچی نیستی ولی بعد که فکر کردم فهمیدم چرا اینکار رو کزد خواهرم بیماره یکسال از درس عقب افتاده با یکسری تجدیدی که از سال قبلش بوده در حالی که همین خواهرم توی مدرسه تیزهوشان درس میخوند و بعد بیمار شد و افت زیادی توی زندگیش تجربه کرد و الان میدونم چرا اینکار رو کرد مطمئنم خواهرم درباره این موضوع صحبت کرده بوده و اقای دکتر هم به همین خاطر با من این طور برخورد کرد که نشون بده کار خاصی نکردم چون بعد از مشاوره خواهرم انگار جون تازه گرفته شروع کرد به خط نوشتن سه تار زدن و بعدم زنگ زد به دوستش که هنوز تیزهوشان درس میخونه گفت میخوام کنکور زبان شرکت کنم خلاصه خیلی روحیه گرفته ولی اگر قصد دکتر هم این بوده قبلش باید با من هماهنگ میکرد حس بدی الان ندارم همین که لبخند زدم و اهمیتی به حرفاش ندادم که باعث تعجبش شد برام کافیه .

روز آخر جشن فارق التحصیلی یکی از اساتید موقع سخنرانی گفت اگر این جهار سال درس بهتون یاد داد چطور باید زندگی کنید یعنی شما درس خوانرین و درس گرفیتن روزی که دکتر به خواهرم گفت باید دوبازه بستری بشی به خودم گفتم زهرا سه ماه وقت داری بهش کمک کنی سه ماه وقت داری ثابت کنی که چهارسال درس خواندن تو رو ساخته الان چهل روز گذشته و خواهرم خیلی بهتر شده خواهری که غرق در مریضیه روزی سیزدا تا قرص میخوره نیاز به مراقبت مداوم داره الان داره به کنکور دوسال بعدش فکر میکنه و براش برنامه میریزه سه تار میزنه و با تمام وجودش تلاش میکنه و با تمام تمرکزش خط مینویسه همین خواهری که بیماری و درد بخشی از زندگیش شده با این حال بلند شده روزهای اول یادمه با دعوا کلاسای تارش رو میرفت یکبار اینقدر از بی ونگیزه بودنش عصبانی شدم که زدم زیر جعبه ساتارش پرت شد زک طرف خانه فریاد میزدم باید بری کلاس تار باید بری کلاس خط  مثل معلم ها بالای سرش می ایستادم تا سه تار تمرین کند هر روز صبح مجبور بود بره بدنسازی مجبود بود فقط ساعت دوتا سه بخوابد مجبور بود کتاب بخواند از رمانی که میخواند سئوال میپرسیدم از انسانی بیانگیزه انسانی به یاری خداوند ساختم که غرق در زندگیست  چیزی که هنوزم باورش برام سخته ولی خیلی خوب میتونم ببینم که چهار سال تحصیل بی نتیجه نبوده. همین برای من کافیه.

۹۸/۰۵/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی