......بی عنوان
دنیایم بزرگ شده و بسیار محدود انتظارم انقدر پایین آمده که حدی ندارد مثل سال گذشته پرشور نیستم مقل سال گذشته دلم پر امید نیست امیدم شده همان دانشگاه همان درسها همان هایی که فقط برایم مانده دوستانم دوستانی که هنوز رفیق رده هستند کسانی که از بودنشان حرف زدنشان آرامش میگیرم و کتابهایم وقتی بی قرارم و راهی بدای ارامش نیست پناهم میشوند و خدایی که کنار تگ تک لحظه هایم هست وقتی بی صبرم و فریاد میزنم چرا کسی میگوید ارام باش ارام یگیر چه بیقرار باشی چه ارام روزگار همینگونه است همین است که است مزگذرد چه خوبش و چه بدش و چندین روز است یا شاید چندین ماه است که دل کندم از یکسری از دوستداشتنی هایم سخت نیست احساس ارامش میکنم از نبودشان.
اخر هفته عروسی داریم حوصله عروسی رفتن و امدن را ندارم همین عروسی فردا شب را بروم هنر کرده ام در یک هفته دو عروسی اشلا چیز خوبی نیست .