جوابی نیست
گاهی ازت سئوالی می پرسن که چندین ساله خودت هم براش جوابی نداری وقتی امروز ازم پرسیدن بدنم شروع کرد به لرزیدن این چرا توی ذهنم تکرار شد این چرا چرای چهار سال از زندگیمه خیلی تلاش کردم جوابش رو پیدا کنم ولی انگار جوابی نیست.
هاجر همسر حضرت ابراهیم بود به هر آبی که میرسید میفهمید سرابه زندگی من دقیقا همین شده از دویدن برای رسیدن به این آب دست برنداشتم ولی تصمیم گرفتم کنار این دویدن پیشرفت کنم زندگی کنم و گاهی به خاطر نرسیدن خسته شوم چندین شبه پشت هم توی یه اتاق میشینم و فکر میکنم شال میبافم دعا میکنم به این مشکل لاینحل زندگیم فکر میکنم همه خانواده فهمیدن درگیرم ولی مهم نیست دوست دارم بفهمم چرا دوست دارم بفهمم چرا اینگونه به سراب میرسم هنوز هم نمی دانم امروز انقدر حالم بد شد که نمی توانستم تمرکز کنم چرایی که من در چرخش روزگار به دنبالش هستم کسی از خودم بپرسد دیوانه میشوم .