fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

اتش

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۳۵ ق.ظ

خانوادم رفتند اصفهان و من تمام دیشب فکر میکردم اگر من نباشم نمی رن و در کمال ناباوری رفتند اولش باورم نشد حتی درست نتونستم باهاشون حرف بزنم باورم نمی شد در شرایطی که واقعا شرایط سختیه خانوادم بدون من برن مسافرت در صورتی که من در خیلی از شرایط بدتر و سخت تر بین خودم و خانوادم خانوادم رو انتخاب کرده بودم .اصلا باورم نمی سد خواستم برای کم شدن بار غمی که در وجودم بود برم خونه مادربزرگم شاید اروم بشم ولی گفتم نه بمون باید با این مسکلت کنار بیای باید یادبگیری همیشه همون اتفاقی نمیوفته که تو انتظار داری یا همیشه همه ادما مثل تو برخورد نمی کنند.

با حالی گرفته سوار اسنپ شدم از همون لحظه ای که نشستم متوجه حالتای عجیب و لباساو ظاهر عجیب تر راننده شدم به روی خودم نیاورم وسط راه مدام راننده سعی میکرد باهام حرف بزنه که محلش ندادم وسط میدون ونک یکهو یک موتور سوار اومد کنارمون که روی موتورش بلندگو وسل کرده بود و یکی از اهنگای قدیمیه شاد رو گذاشته بود راننده هم نه گذاشت نه برداشت شروع کرد به بشکن زدن و کیف کردن اون لحظه ظرفیت این رو داشتم که در رو باز کنم و فرار کنم از قضا دیرمم شده بود ازش پرسیدم ببخشید اقا چند دقیقه دیگه میرسیم گفت یه پنج دقیقه دیگه میرسیم میدون گفتم اقا من میدون نمیرم توی نقشه زدم دقیقا کجا میرم گفت ااااا گوشیم خاموش شده حالا دقیقا کجا میری داشتم دیوونه میشدم پنج دقیقه دیگش نوبتم میشد و هنوز راننده محترم نمی دونست کجا باید میرفت ادرس رو بهش نشون دادم بعد توی خیابون اصلی مدام میگفت شمیم پیاده می شی میگفتم نه اقا شمشاد اخرم دقیقا من و برد به ادرس مطب و در کمال تعجب فهمیدم فقط قصدش ازار من بوده .

هر روز که سرم توی کتابو درسه مدام با خودم فکر میکردم اخه دوازده میلبون برای من دانشجو خیلی زیاده کاش دکتره بگه ده تومن بعد با خودم میگفتم کی اخه از دومیلیون میگذره اصلا توی ذهنم جزو محالات بود تا اینکه دکتر محتدم گفت نیاز به این کار ندارید هزینه تون میشه شش تومان . من در کمال ناباوری تا خود خوابگاه غرق در شادی بودم به دوتا از دوستام زنگ زدم خبر دادم به خانوادم و حتی دختر داییم لحظه ای که به خانوادم زنگ زدم اینقدر حالم خوب بود که فراموش کردم باهام چکار کردن ولی وسط حرف زدن با مامانم یک دفعه صدای خواهرم روشنیدم همه دلخوریم یادم رفت بهشون حق دادم .

امروز با کار خانوادم با این راننده ای که مواجه شدم توی ذهنم گفتم بدتر از این نمیشه الان دکترم یه حرفی میزنه حالم بدتر میشه ولی برعکس شد حرف دکتر اب بود روی اتش وجودم‌.

۹۸/۰۳/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۱)

بذار برای 4 تومن باقی مونده برنامه ریزی کنیم :))
پاسخ:
پنج و پونصد موند .
)حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی