امروز سر کلاس گیج گیج بودم مدام خراب میکردم استادم یگفت میدونم بلدی چرا انجام نمی دی تمرکز نداشتم اصلا.
منتظر جواب ارشدم نیاز دارم به یک فعالیت جدید فکری مشاورم میگفت تو باید مدام درگیر باشی مدام فعالیت داشته باشی وگرنه ادمی هستی که خیلی فکر میکنی و فکر آدم رو داغون میکنهراست میگفت خودمم دوست دارم مدام کار کنم کلاس برم فعالیت داشته باشم وگرنه مثل این چند روز دیوانه میشم خوددرگیری پیدا میکنم.
بچه که بودم یه همسایه داشتیم ارایشگر بود دخترش همسن من بود پدرم منع کرده بود حق نداری بری خونه سمانه خانم چون آرایشگاه داره و محیط آرایشگاه برای یه دختر خوب نیست منم تو طول روز تا پدرم نبود میرفتم خونشون عاشق آرایشگری شده بودم عاشق این بودم مو کوتاه کنم عروس درست کنم بزرگم شدم بازم اجازه ندادند برم آموزشگاه رفتم خوابگاه یکی از بچه ها دوره گذرونده بود هر وقت کسی کار آرایشگری داشت من میرفتم مینشستم نگاه میکردم حس خوبی میگرفتم الانم خیلی از کارهای آرایشی اهل خانواده رو انجام می دم حتی کوتاهی مو خیلی دلم میخواد رفتم تهران دوره هاش رو بگذروندم ولی هیچ وقت وقت نمیکنم .
هر موقع میام خونه وقتی ماه اخر تابستان میشه بخصوص بیست روز اخر خیلی خوش اخلاق میشم مثلا . من کلا زیاد خوش اخلاق نیستم تودار زودرنج خودخورم بشدت این خصوصیات هم خودم رواذیت میکنه هماطرافیانم رو .
فقط خدا میتونه من رو آروم کنه نماز دعا انگار مخدر زندگیمن .
عاشق شدن بهار زندگیه و مادرشدن تابستان و پاییز و زمستان زندگی یک دختره .
امروز به عروس خانواده نگاه میکردم و حس میکردم این دختر همان آدم قبل نیست در نگاهم مقدس تر شده بود محترم تر دیگر تفاوت دیدگاهمان را نمی دیدم یک جیزی در او رشد کرده بود که ناخواسته باعث میشد ماتش شوم و لبخند بزنم او به دست خالق خالق بود.