fireopal

آخرین مطالب
  • ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۶ شهاب
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ موفق
  • ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵ ساخت
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۸ بودن
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۸ حیف
  • ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۲۵ ایمان

عقل و قلب

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۴۵ ق.ظ

این روزها چیزی رو توی چهره خودم میبینم که چهار سال پیش توی چهره یک دختر دیدم دقیقا توی همون مکانی که من بودم و دقیقا کنار همون آدم ها همون یاس همون خستگی و همون سکوت احساس میکردی زیر این چهره زیبا حس تلخی از زندگی جاریه و من اون روز درک نمیکردم سگش رو میشست و من به حال زندگی خوبش غبطه میخوردم درحالی که خودم غرق تنهایی و غریبی تهران بودم و حالا میفهم که دردی رو تحمل میکرد از آدم هایی که بخش بزرگی از زندگیش بودن و نمی تونست دل بکند و برود دلخور بود و ناامید و جز سکوت و تحمل کاری نمی توانست بکند آخر هم شنیدم که رفت .

حالا من شده ام او دردی از خواستن گرفتار شدن ماندن و ریشه دادن گاهی میخواهم رها کنم و برگردم پدرم می آید دوبا ه میسازد امید میدهد پدرش می آید خدمت میکنم و میرود من میمانم باز با قلبم و احساسی که آنقدر قویست که تمام بدی ها را تمام سختی ها را تحمل میکند و میماند در حالی که میدانم در حقم ظلم میشود سعی میکنم جبران کنم ولی احساسم همراهم نیست او دلش گرم است و عقلم طغیلن میکند مدام در سرم تکرار میشود تو که آدم تحمل کردن این جور آدم ها و رفتارها نبودی چرا ماندی این هم یکیس مثل دیگران حتی گاهی کمتر روزها ساعت ها به عکش نگاه میکنم چیز برتری از دیگران ندارد ولی یک چیزی این وسط هست که بیتابش میشوم دوست دارم تمام فاصله هارا طی کنم تا برسم به همان خانه انگار متعلق به ان خانه هستم هیچ چیز درست نیست منطقم عقلم احساسم قوه تشخیصم همه قاطی شده اند بهم فقط میدانم مسیر درست همین درس است که عقلم و قلبم تاییدش میکنند بقیه چیزها را نمی دانم.

۹۸/۰۸/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی