ناچارم
فکر میکردم سختی ادم رو مقاوم میکنه نمیدونستم میتونه کاری کنه که تعادل روانیت رو از دست بدی کاری انجام بدی بعد بهت بگن کارت اشتباه بوده در حالی که فکر میکردی درسته دوستام بهم میگن خوبی دوست دارم بگم خوبم خوبم ولی شبا کابوس میبینم از خواب میپرم دوست دارم بگم خوبم نگاه کن دارم درس میخونم ببین همه چیز عادیه ولی هیچ چیز عادی نیست خدا گم شده فالای حافظم همه قشنگن ولی ربطی به زندگی من نداره اتفاقای خوب هستن ولی برای من نیستند دوست دارم بگم خسته ام از ادامه راه خیلی خسته ام و نمیدونم خط پایان کجاست اصلا درست دارم میدوئم یا نه دوست دارم بگم من خیلی از جاهای زندگیم به پایانش رسزدم ولی نفسم مدام میره میاد ناچارم به ادامه دادن من ناچارم .
دوستم حرف میزنه از همه ادمایی که من واکنش نشون میدادم ولی حالا انقدر حالم بده که هیچ واکنشی بلد نیستم بدم زندگیم شده اوار داره لهم میکنه هیچ راهی برای نجات نیست و من خسته ام دارم جون میکنم میفهمم میدونم چقدر خسته ام میدونم نمیتونم توکل کنم چون دیگه چیزی نمیخوام چون دیگه نمی دونم برای چی باید توکل کنم ادما لهم کردن زندگی داغونم کرد و نمی دونم چرا هنوز دارم تاوان پس میدم من دارم تا وان چی رو پس میدم خدایا کجایی؟
من دیگه بلد نیستم دعا کنم دیگه نمی دونم باید چکار کنم من سست عنصر نبودم مادرم نبود پناه بردم به زن همسایه پدرم نبود پناه بردم به عموم بچه بودم ازم سواستفاده کردن مدرسه رفتم هیچ کس نبود وقتی برام بزاره درس خوندم اومدم اینجا گرفتار غربت شدم عزیزام رو یکی یکی از دست دادم وقتی از زور داغ دلم زار زدم هیچ کس نبود حالم رو بپرسه خدایا تو رو خدا نجاتم بده.